تفسیر محبت

سنگ نوشته

تفسیر محبت

سنگ نوشته

مشخصات بلاگ

الذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا

آخرین مطالب
محبوب ترین مطالب

۲۶ مطلب با موضوع «پنجره» ثبت شده است

بسم الله


اللهم انی وقفت علی باب من ابواب بیوت نبیک محمد صل الله علیه وآله

و قد منعت الناس ان یدخلوا الا باذنه 

فقلت یا ایها الذین ءامنوا لا تدخلوا بیوت نبی الا ان یؤذن لکم

اللهم انی اعتقد حرمت صاحب هذا المشهد الشریف فی غیبته

کما اعتقدها فی حضرته

و اعلم ان رسولک و خلفاءک علیهم السلام

احیاء عندک یرزقون 

یرون مقامی و یسمعون کلامیو یردون سلامی

و انک حجبت عن سمعی کلامهم

و فتحت باب فهمی بلذیذ مناجاتهم


و انی استأذنک یا رب اولا

واستأذن رسولک صل الله علیه و آله ثانیا

و استأذن خلفاءک علی طاعتهم

و الملائکه الموکلین بهذه البقعه المبارکه  ثالثا


أادخل یا رسول الله

أادخل یا حجه الله

أادخل یا ملائکه المقربین فی هذا المشهد

فأذن لی یا مولای فی الدخول

افضل ما اذنت لاحد من اولیائک

فان لم اکن اهل لذلک

فانت اهل لذلک


و آن گاه که آرامشی سراسر وجودت را فرا می گیرد

و گویی تو بر بال فرشتگانی


ناخودآگاه انا انزلنا می خوانی 

و تو چه می دانی که شب قدر چیست 

و چه عظمتی دارد آن چه که نازل شده بر قلب ها


و به قلبی که پذیرشش را داشته 

چه عظمتی داده

و تو این جا تمام آن قلب ها را می بینی

تمام آن انزال ها را . . . 


و همچنان زمزمه می کنی

و ما ادراک ما لیله القدر . . . 


آری لیله القدر خیر است من الف شهر

و این جاست که می فهمی 

گاهی یک شب ارزش دارد بر الف شهر

و این جاست که قلت و کثرت برایت رنگ می بازد . . . 


و تو هم چنان سر به زیر و با حفظ ادب، آرام گام برمی داری

چراکه در این صحن عزیزانی بیدار

به ادامه حیات می پردازند 


و بر سر هر آرامگاه که می رسی

سوره حمد را تقریر می کنی


حمد می کنی خدای رحیم و رحمانی را که آدم را آفرید

و سپاس می گویی خدای را 

برای اینکه عزیزانی چرایی خلقت آدمی را یافتند

و خلیفه خدا شدند بر روی زمین


آری تو به خاطر وجود آن ها بر روی زمین

خدا را حمد می کنی


و آنگاه تمام پهنای دستت را روی آرامگاه می گذاری

و خود را متصل می کنی به دریای بی کران 

و اهدنا را می خوانی

تا شاید کشتی وجود تو نیز صراط مستقیم را بیابد

و قطب نمای وجودت با قطب نمای آن ها تنظیم شود


تا شاید تو هم در حد خودت خلیفه الله شوی

و یا حداقل لطافت آب را بیابی و معنای دریا شدن را . . . 


و چه اسراری در آن جا نهفته بود

و تو را به یاد کرب بلا می انداخت


آن جا که امام حسین (علیه السلام) امام بود

و زهیر بن قین در میمنه سپاه بود 

و حبیب بن مظاهر در میسره


آن جا نیز محل قبور زیبا بود

شهید چمران در جلو بود

و حاج همت در میمنه

و حسن باقری در میسره


شهید بهشتی در جلو بود

و شهید رجایی در میمنه

و شهید باهنر در میسره


و چه زیبا بود اعداد 7 ای که در روی آرامگاه ها نوشته شده بود

می دانم شاید همه این تماثیل خیال باشد

ولی عشق به همه آن ها هویت و واقعیت می دهد.


و چه زیبا بود سوره صافات و عباد مخلص خدا . . . .


و چه زیبا آرامگاهی بود آن جا

آرامگاه سردار خلبانی بود

سرداری که روی آرامگاهش تنها تو قطعه سنگ با ابهت بود

به ابهت همان وسایل پرواز

و بقیه اش گل


و جالبتر این بود که نه تاریخ ورود داشت و نه تاریخ خروج

آخر همه اش در  آسمان بود

حال نیز خاک آرام گاهش شده بود محل رویش و پرواز گل ها . . .   


و تو  ملتمسانه از چشم هایت می خواهی که ببارند

ولی نمی بارند

آخر تو باید برای خود بباری و به حال خود

آن ها که پرواز رو خوب آموختند و در بهترین لحظه پریدند . . . 

حال نوبت پرواز توست . . . 


آن جا نقطه اتصال بود به عالم ملکوت 

و بوی بهشت را می داد


آن جا جهان آرایی بود که گفته بود

بچه ها اگر شهر سقوط کرد

دوباره آن را پس می گیریم

مواظب باشید ایمان تان سقوط نکند . . . . 



و بعد از زیارت فرزندان

به دیدن پدر بزرگوار و امام عشق می روی

به دیدن امام عزیز


امیدوارم که اذن دخولت قبول باشد و زیارتت نیز قبول


پیوست: خاطره ای بود از یک زیارت یا با دل یا با جان . . . 

یاحق

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ آبان ۹۲ ، ۱۷:۴۸
معرفت جو

بسم الله


آقای من دل خسته ام

در انتظار وعده ام

آیا شود که دسته ات

از کوی ما نیز بگذرد؟؟؟؟؟؟؟


آقا دلم بگرفته است

از روزگارم 

از خودم

از روح و جانم خسته ام


آقا قرارم یادم است

اما دلم بشکسته است


آقا هنوزم دارم امید

آیا قبولم می کنی

خاک و غبار روح را

آقا تو پاک می کنی؟


آقا قرارم یادم است

اما دلم بشکسته است

آقا پناهم می شوی


اذن دخولم پاکی است

شستن ز جان خاکی است


آقا تو پاکم می کنی

اذن دخولم می دهی؟


من هم چنان لب تشنه ام

از جان خود دل خسته ام


آقا گذار می کنی

بر جان و روح خاکی ام؟؟؟؟


آقا به جان اکبرت 

آقا به جان اصغرت

آقا به جان ساقی لب تشنه ات

آقا شفایم می دهی . . . .


در پناه حق

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ آبان ۹۲ ، ۱۴:۲۲
معرفت جو

بسم الله


سفری در پیش است

سفری بر فراز کوه ها 


ابتدای سفر، کوه جودی است

و انتهای سفر، کوه حرا . . . . .


از مدت سفر چیزی نمی دانم

بستگی به کشتی دارد و کشتی نشینان

بستگی به کوه طور دارد و مدت اقامت در آن


تنها چیزی که می دانم این است که راه رهایی از خطرات 

تنها نام 5 عزیز است در جهان


نام عزیزانی که خود فاتح کوه حرایند

و بر فراز آن پرچم لا اله الا الله را نصب کرده اند


خیال تان راحت

امیر راه خود هزاران بار راه را طی کرده است . . . . 


امید است که دست مان در دست آخرین عزیزشان جای گیرد

و چشمان بی نورمان با پیراهن یوسف بینا شود

باشد که جمال زیبای یوسف مان را ببینیم


آری امید است که به مقصد نزدیک شویم و چشم مان بینا شود

دلم هوای آب کرده و دیگر طاقت سراب ندارد

خدایا سیرابش گردان . . . . 


یاحق

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ آبان ۹۲ ، ۱۱:۴۵
معرفت جو
بسم الله

و آنگاه که جان و دلت را از تمام رنگ های دنیا می شوری
از تمام آدم هایش
از تمام شادی و غم هایش
از تمام سرازیری و سربالایی هایش
و آنگاه که بر فراز قله عشق متوقف می شوی و آن جا مأمن می گزینی

نمی دانم قله چه کوهی است ولی شاید قله کوه جودی باشد . . . 

و صدای زیبای پرندگانش که ذکر خدایشان را می گویند گوش تو را می نوازد
و موسیقی خانه ات می شود
و نسیم ملایم بهاری دست نوازش بر صورتت می کشد
و هوای مطبوع خانه ات می شود
و نور خورشید زیبایش، چشمه روحت را می نوازد
و به سرایت نور می بخشد

و تو را به یاد نغمه های دل انگیز داوود نبی می اندازد و حال او در دامان کوه . . . . 
و بهشتی که در همین نزدیکی است . . . 

سبزه های باطراوت فرش سرایت می شوند
و آسمان با سخاوت سقف خانه ات
و شبنم های زیبا عصاره وجودت 
و درختان مهربان ستون های خانه ات
و برگ های عزیزشان سایبان خانه

و تو چه زیبا منزل بزرگی را برگزیده ای
که خوان خانه ات سراسر زمین است
و شیر ابش آبشاران
و غذایش تمام میوه های عالم

آری بزرگ که می شوی
خانه ات هم بزرگ می شود
به وسعت تمام زمین

صدای مورچه های زیبا را شنیده ای که چه می گویند؟
صدای آهوان وحشی را چه؟
صدای نغمه های زیبای بلبلان را حتما در اقلیم عشق شنیده ای . . . . 

آری بزرگ که می شوی 
صدای تمام هستی را می شنوی
آخر آن ها اهل حرم می شوند
و اهل حرم صدای هم را خوب می شنوند
با خنده شان می خندند و با گریه هم می گریند

آری بزرگ که می شوی
حتی اگر به بزرگی لشکر سلیمان نبی را داشته باشی
باز هم حواست به موری هست که زیر پای لشکرت له نشوند . . . . 

آری اول روحت بزرگ می شود که تو صاحب لشکری بزرگ می شوی
آخر خدا هر کسی را امیر لشکرش نمی کند

امیر لشکر خدا باید
دلی رئوف داشته باشد بزرگتر از وسعت تمام جهان
و دستی دهنده داشته باشد بزرگتر از دست پهناور آسمان
خلیفه خدا باید حواسش به مور خانه خدا باشد همان گونه که خدا حواسش هست

برای خدا فرقی نیست بین مور و بزرگ ترین موجودش
آخر او رب همه هست 
آری او رب العالمین است

وقت آن شده است 
که تو هم در اندازه خودت رب العالمین شوی

بسم الله الرحمن الرحیم 
پشت و پناه و امان راهت باشد
 
در پناه حق
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ آبان ۹۲ ، ۱۰:۴۱
معرفت جو

بسم الله


و آنگاه که باد می خواهد تو را با خود ببرد

به فراسوی بی کران ها

و تو عاشق پروازی

هرچند که آسمانت طوفانی باشد


گاه گاهی مسیر باد تو را به عقب می زند

بر صورتت سیلی می زند

ولی تو پر پرواز داری

هرچند نای مقاومت در برابر سیلی های باد را نداشته باشی


چونان مورچه ای که صعود را می خواهد

آن هم از دیواری صاف

ولی خالق مهربانش که روح صعودش را می داند


دست و پایی کشسانش داده 

که هر چند بار هم 

که کشش زمین او را از صعود باز بدارد

و بر زمینش زند


بار دیگر قامت خمیده خود را صاف کند

و باز شروع کند به صعود

چراکه او زمین را نمی خواهد

و فراخی آسمان را خوب دیده است


او پرواز را نمی داند

ولی لذتش را چشیده است


خورشید آسمان بدجوری چشمانش را ربوده

و دیگر نای زمین دیدن برایش باقی نگذاشته


حال حتی اگر او بخواهد به زمین هم بنگرد

چشم دیدن زمین را ندارد

چشمش از دیدن خورشید سفید شده . . . 

 

کردگارا پرنده ی وجودم چشمانش سفید شده

حتی اگر در طوفان آسمانت رهایش سازی

خورشید آسمانت چنان مجذوبش کرده

که توان بازگشتن را ندارد


ولی می دانم که رهایش نمی سازی

خدایا باد را با او هم جهت ساز

نای سیلی هایش را ندارد


و خدایا سیرابش کن

چشمش دیگر طاقت سراب ندارد


یاحق

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ آبان ۹۲ ، ۱۸:۴۷
معرفت جو

بسم الله


هان ای عزیز دل

باز هم می خواهم برایت قصه بگویم

ولی این بار قصه، قصه دیگری است . . . 


قصه، قصه سر است . . . 

آری سر . . . 


سری که شمشیر برایش از ماهیت افتاد تا از بدن جدا نشود . . . 

سری که شمشیر بر فرقش زد تا جان رستگار شود . . . 

و سری که این بار شمشیر کامل از تن جدایش کرد و بر سر نیزه اش برد تا جان و تن هر دو با هم رستگار شوند. . . .


آری داستان، داستان سر است. . . 

سری که تعظیم در برابر یار و خواست و رضای او را خوب می دانست. . . .

سری که با عقل، اختیار و عشق رکوع می کرد و سجود . . . 

سری که همواره جوابش بلی بود به عهد نخست . . . 

و در آخر با خونش پای عهد نامه را مهر کرد. . . .

عهدنامه الست ربکم را می گویم . . .


سری که هر بار در مقابل خالق هستی خم شد تا در برابر شیطان رانده شده خم نشود . . . .

و به جای اثر انگشت اثری گذاشت که هیچ کس را یارای چنین اثر گذاشتنی نبود . . . 

او خودش را به ضمانت گذاشت . . . . 


نمی دانم شاید هم قصه قصه نترسیدن بود . . . .

آخر خدا نمی خواست ابراهیمش (علیه السلام) بترسد،

اسماعلیش (علیه السلام) بترسد . . .

محمد (صل الله علیه و آله) و خاندانش بترسند . . . .

آخر، حضرت موسی (علیه السلام) به اندازه کافی ترسیده بود . . .


شاید خدا به ابراهیم (علیه السلام) می خواست با زبان بی زبانی بگوید

که روزگاری نزدیک

سری شکاف می خورد . . . 

و سری از تن جدا می شود. . . .


شاید همه ی این ها فضاسازی بود. . . .

برای اینکه عالم یکدفعه پذیرای سر ماه نباشد . . . 

و یکدفعه قالب تهی نکند . . . 

آخر دل عالم نازک تر از دیدن این صحنه هاست . . . 


حج برای خود قصه هایی دارد 

قصه هایی بی پایان

ولی همه آن ها یک قصه است 


قصه کعبه و راز تغییر قبله . . . .

آخر خدا تنها به یک اسلام راضی می شود . . . 

اسلامی که دردانه کعبه در کعبه نشیند . . . .

اسلامی که هیچ سری را نشکافد . . . 

و هیچ سری را از تن جدا نکند . . . 

به خصوص سر ماه را . . . .


در پناه حق 


 


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ مهر ۹۲ ، ۱۶:۳۵
معرفت جو

بسم الله


در بولتن خبری شماره یک بسیج خوندیم که 

سیر انسان کامل در چهار سفر رخ می دهد: 

1. سفر انسان از خود به خدا

2. سفر انسان همراه خدا در خدا (یعنی شناخت خدا)

3. سفر انسان همراه خدا - نه به تنهایی- به خلق خدا

4. سفر انسان همراه خدا در میان خلق خدا برای نجات خلق خدا


حاج آقا روحی هم هفته پیش گفتن تا خدا 27 گام وجود داره


در درون یابی که داشتیم

در نگاه اول، با توجه به مطالب وبلاگ مون ما در گام شناخت خدا هستیم

در نگاه دوم، باز هم با توجه به وبلاگ مون در گام 8 به سر می بریم و هنوز 19 تا مونده


خلاصه ما وسط یه بازی هستیم که هنوز مراحل بسیاری مونده تا پیروزی نهایی

ولی گذر از این مراحل چه مدت طول می کشه؟

یه سال، دو سال، یا شایدم 12 سال . . . . 


عزیزم برای امام حسین (علیه السلام) جونم

فاصله عرفه تا کربلا  فقط یک ماه بود

آخه عرفه واقعا عرفه ای بود برای ایشون

هرچند ایشون از بدو تولدشون در عرفه بودن . . . . . 


آیا ما هم لیاقت کربلایی ای شدن رو داریم؟؟؟؟؟؟؟

ما عرفه رو در حد عقل خودمون درک کردیم

و عظمت کربلا رو هم باز در حد عقل خودمون

ولی دوست دارم همین معرفت به عرفه در همین حد هم 

یه کربلایی داشته باشه برای خودش . . . . . 


خدایا مشتاق دیدارم

ولی لایق دیدار، نه. . . . 


خدایا همواره به من نعمت هایی داده ای که لیاقت داشتنش را نداشته ام

ولی هر بار امیدم و امیدواری ام به دوستی ات من نالایق را لایق نعمت می کرد

کردگارا همواره به تو امید دارم

می دانم که نا امیدم نخواهی کرد. . . . 


کردگارا عاشق قربانی شدنم

پذیرایم هستی؟ . . . .


قبول، من بد 

ولی تو به خوبی خود از بدی قربانی ات درگذر . . . .


کردگارا حلم بعد از علمت را به خوبی می دانم

عاشق مرام دوستی ات هستم

مرا پذیرا باش


یا هو


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ مهر ۹۲ ، ۲۲:۵۸
معرفت جو
بسم الله

کردگارا !
هر آنگاه که از آسمان روح به زمین جسم نزول می کنم
پر و بالم زخمی شده
و دوباره خونین بال سر به کوی دوست می برم

کردگارا!
نه روحم طاقت زمین را دارد
و نه جسمم نای زخمی شدن را

کردگارا!
درست است که سیم های خاردار زمین را 
توان از هم گسستن روح نیست
ولی کردگارا 
آن ها را توان زخمی کردن پر و بال هست . . . 

کردگارا!
روحم آزرده 
و دلم از دست این دنیای پست بسی رنجیده

کردگارا !
محبت را چه کسی درک کند به جز صاحب محبت
و قیمتش را چه کسی بداند به جز صاحب نعمت

کردگارا!
دنیایت را یارای تحمل معنای عشق و محبت ندیدم و نیافتم
و همان به که زمین و آسمانت قبول مسؤلیت نکردند

کردگارا!
پرندگانی می خواهم خونین بال
که هر یک جرعه ای آب بر دهان گیرند
و بر آتش ابراهیم (علیه السلام) ریزند
به امید این که آن آتش گلستانی شود برای خود

کردگارا !
سفری می خواهم همیشگی از خود به خود

کردگارا !
در این سفر تنهایم مگذار
پر و بالم زخمی است
طاقت تنها پریدن را ندارد

کردگارا!
سفرش فراسوی هفت آسمان است
آسمان اول بدجور زخمی اش کرده
امید است آسمان های دیگر دستش را بگیرند
و با خود به عرش برند

کردگارا!
پرنده ما بال دارد
ولی خسته بال است . . . . 

یاهو


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ مهر ۹۲ ، ۲۰:۵۱
معرفت جو

بسم الله


کردگارا!

عمری را هر چه کردم از برایت بود نه از ترست

حال که این گونه خود را برایم هویدا می کنی

چگونه بی ترس، تو را بپرستم؟!


کردگارا!

امانم ده

مرا دیگر جرئت زندگی کردن در وادی ترس نیست

و آنگاه که خوف و رجایت میزان شود

مرا دیگر طاقت ماندن نیست


کردگارا!

حال دیگر اگر توان آمدن هم نداشته باشم

جرئت ماندن هم ندارم


کردگارا!

ملتمسانه از تو می خواهم 

تا تو خود

زمینه ی آخرین هجرتم را مهیا کنی

هجرت بی رجعتم را


کردگارا!

روحم عمری را صبوری کرده

عمری را بر در و دیوار قفس جانش زده

ولی حال کور سوی نوری

روزنه ای را برایش هویدا کرده


کردگارا!

حال دیگر هم قصد پرواز دارد

و هم توان پرواز

و او تنها به انتظار اذنی است از سوی تو برای پرواز


کردگارا!

در انتظارش نگذار

که اسماعیل وجودش طاقت تشنگی را ندارد

و به شراب نورت سیرابش کن


کردگارا!

پرنده وجودم بدجور بی قراری می کند

در بندش مخواه


در پناه حق

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ مهر ۹۲ ، ۱۴:۴۶
معرفت جو

بسم الله


کردگارا !

 هر آنگاه که لب به سخن گشودم

تا تمام آنچه را که در دل دارم

به غیر از صاحب دل گویم

آن چنان پشیمان شدم 

که جز سکوتی بر سکوتم نیفزود


کردگارا !

بارها گفته ام

که وجود عاریتی ام ارزش دوری از مالک هستی را ندارد

و با تمام وجودم می خواهم هستی ام را به صاحب هستی دهم

و در نیستی ام هستی یابم


ولی آنگاه که نیست شدم 

چگونه و با چه زبانی به مخلوقت گویم 

که من نیست ام و تو هستی

و خود به خوبی نیستی خود و هستی تو را می دانم

و چگونه و با چه زبانی بگویم

که این نیستی ام ارزش مندترین هستی ام هست


کردگارا !

زبانم عاجز و پشیمان شده از گفتن ها 

و دلم لبریز از نگفتن ها

 

کردگارا !

عاشق را نتوان سکوت کردن در قبال خوبی های معشوق

ولی هر گوش را نباشد اذن شنیدن راز عاشق و معشوق


کردگارا !

اگر عمرم طولانی باشد

فرصت مختارانه، عاقلانه و عاشقانه پرستیدنت بیشتر است

ولی کردگارا مرا دیگر توان ماندن نیست

روحم پرواز را آموخته و بی قراری می کند


کردگارا !

عمری را سپری کردم برای آموختن پرواز

حال که خود یاری ام دادی 

و بال و پر پریدنم دادی


می دانم که در مرام دوستی ات نیست 

که درهای آسمانت را به رویم ببندی 

و پرنده وجودم را در قفس دنیا رهایش سازی


کردگارا !

با تمام جان و دلم به وجودت و خوبی ات

ایمان دارم، اعتقاد دارم و امید


کردگارا !

سفری می خواهم تا فراسوی آسمان ها 

بر بال باد

و آغشته در نور


کردگارا !

ناامیدم نگردان

مرا دیگر نه غلظت خاک است و نه رقت روح


کردگارا !

روزگاری است که معلق در هوا 

راه به سوی تو می جویم


کردگارا !

جانم از فرش بریده 

و راه عرش در پیش گرفته

دستم را که عمری گرفته ای رها نکن


یا هو 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ مهر ۹۲ ، ۱۵:۰۶
معرفت جو