بسم الله
امام جان! شنیده بودم که ما در ظلمتیم
و شنیده بودم که باید خورشید آسمان را دید تا ماه آسمان خود به خود برای مان هویدا شود
امام جان! منظومه ی عالمم پر است از اجرام آسمانی
پر است از ستاره ها، قمرها و کهکشان ها
و من در منظومه ی شمسی ام
و به دور یگانه خورشید آسمانم در طواف
امام جان! در اندازه ی فهم خویش خورشید آسمان را دریافته ام
عمری را در کسوف زیسته بودم و زین پس گویا در خسوف
ولی امام جان عاشق روزهایی هستم
که هم خورشیدش در آسمان است
و هم ماهش هویداست
امام جان! شنیده بودم که خدا خورشید و ماه را قرار داده
تا حساب سال ها و ماه ها را بدانیم
ولی از آن روزی که منازل ماه ام را نمی دانم
تمام فصل هایم زمستان شده و تمام ماه هایم اسفند
و من همچنان در انتظار لحظه ی تحویل سال ام و برای بهارم لحظه شماری می کنم
امام جان! درست است که اسفند فصل درخت کاری است و من هنوز درخت هایم را نکاشته ام
و می دانم که تا درختی نباشد آمدن شکوفه ها بی معناست
و تا پرنده ای نباشد نغمه های زیبایش بی محتوا
و می دانم که تا آبی نباشد جریانی نیست
امام جان! می دانم که انتظار آمدن بهار به بیابان خشک و برهوت بیهوده است
و حتی اگر بهار بیاید کسی قدر و منزلت چنین بهاری را نخواهد دانست
ولی امام جان بیا و چون باد بهاری بذرهای گیاهان را با خود به ارمغان آور
بیا و چون ابر بهاری بر بذرها ببار و شکوفایشان کن
امام جان! می دانم که خاک بیابانم توانایی رویش گیاهان را ندارد
ولی بیا و مس را نیز طلا کن، آخر می دانم که در عالم امکان همه چیز ممکن است
امام جان! بیا و خود خاکم را، بذرم را، آبم را، نهال ام را ارزش ده
و بیا و خود بهارم باش
امام جان! شنیده ام که خدا به بنده هایش روزی بی حساب می دهد
بیا و خود روزی بی حسابم باش
یاحق