تفسیر محبت

سنگ نوشته

تفسیر محبت

سنگ نوشته

مشخصات بلاگ

الذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا

آخرین مطالب
محبوب ترین مطالب

۹ مطلب با موضوع «عالم غیب» ثبت شده است

بسم الله


این رفتنی با اون رفتنی پست قبل فرق می کنه

ولی امروز به شدت فهمیدم رفتنی هستیم

شایدم این رفتنی می خواد از هسته دنیا

 گریز از مرکز داشته باشه 

و به آسمون بره


جالبه یه انسان که می خواد بره به فضا

قبلش کلی روش کار می کنن

و تمرین داره


آخه باید بتونه با فضای خلأ و معلق بودن آشنا بشه

باید توان رفتن به اون جا رو داشته باشه

و با اون جا انس بگیره


امروز بالاخره بعد از نداهای کثیر به استخر رفتیم

تا بفهمیم خدا می خواد چی بهمون بگه


جالبه اون جا باید یه سری وسایل رو بذاریم توی کمد

وسایلی که نمیشه باخودمون ببریم 

در کمدهای شماره دار عمودی


جالبه در سفر آخرت هم باید یه سری وسایل مون رو بذاریم توی کمد

وسایلی که نمی شه با خودمون برد 

در کمدهای شماره دار افقی


اونا جامه ی جسمن

ولی این یکی جامه روح


اون جا بعدش باید غسل کنی تا پاک بری در محیط آب

و این جا باید غسل کنی تا به ظاهر پاک بری اون دنیا


اون جا بین محیطی که لباس می ذارن و محیط آب شیشه ای هست که صدا رد و بدل نمی شه

این جا هم بین محیط این دنیا و اون دنیا شیشه ای هست که نه صدا منتقل میشه و نه تصویر


اون جا می تونی اوضاع آدم ها رو ببینی که شاد هستن یا ناراحت و متناسب  روحیه ات عوض میشه

ولی این جا از آدمای اون ور و خوشی و ناخوشی شون بی خبری و وقتی کسی رفت فقط براش گریه می کنی


اون جا یه عالمه آب داشت و تنها یه محیط کوچیک اتاق بخار داغ و  . . . 

این جا هم یه بهشت وسیع داره ولی متراژ جهنمش رو نمی دونم . . . 


اون جا نوشته بود کودکان نباید برن داخل اتاق بخار داغ

این جا هم کسی بچه ها رو نمی بره جهنم


اون جا رفته رفته از کم عمق به عمیق تبدیل می شد و هرچی عمقش بیشتر می شد نشاطت بیشتر

این جا هم بهشتش درجه داره و هرچی به خدا نزدیکتر باشی توان شیرجه زدن هست . . . . 


اون جا غریق نجات داشت تا کسی غرق نشه و عمرش جاویدان باشه 

این جا هم بهشتش جاویدان هست


اون جا سقف محیطی که آب داشت وسیع بود و اطرافش گل و گیاه

این جا هم سقف بهشتش وسیع هست


اون جا میزان استفاده از نعمت هات بسته بود به میزان توانایی ای که قبلا کسب کرده بودی در شنا کردن

این جا هم توان استفاده از نعمت ها بستگی به تخصص های قبلیت داره که پیش فرستادی


اون جا توان آموزش بود و رفتن به محیط عمیق

این جا هم توان رشد هست 


اون جا و این جا فرقی نداشت

همه اش رفتنی بود


یاحق

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ آذر ۹۲ ، ۱۹:۱۱
معرفت جو

بسم الله

رو حیاط مسجد قائم آل محمد (صل الله علیه و آله) نشسته بودیم که یه دفعه دیدیم

باد اومد و یه مورچه را از روی زمین با خودش برداشت و برد

اینکه کجا برد رو نمی دونم

ولی اگه جای مورچه های کناریش بودم می گفتم مورچه غیب شد

و اگه جای مورچه هایی بودم که در مقصد می بیننش می گفتم یکهو ظاهر شد

و اگه جای خود مورچه بودم می گفتم طیر الارض کردم به همین سادگی

نمی دونم مورچه ها بعد سوم که ارتفاع باشه رو می بینن و حس می کنن یا نه

ولی منطقیش اینه که بدونن چون درسته روی دو بعد حرکت می کنن ولی خب بالاخره روی پاهاشون وایمیستن و ارتفاع رو درک می کنن و قاعدتا باید بدونن فضا سه بعدیه

نمی دونم تصورشون از باد چیه . . . .

ولی چیزی که جالبه باد به مورچه صدمه نمی زنه

و مورچه رو از هر ارتفاعی که پرت کنید سالم روی زمین می یاد

هر چی هست تو دنیای مورچه ها، باد می تونه عامل طیر الارض مورچه ها باشه

تو دنیای ما چی؟

............................................................................................

قبلا با عقل ناقصمون نوشته بودیم که تخت ملک سبا رو می شد

 با جداسازی ملوکولای اولی و اتصال ملوکولای جدیدی به ظاهر جابه جا کرد

ولی تو دنیای ما این کار خیلی انرژی بر و انرژی آزاد شده به راحتی تحت کنترل نیست

شاید واقعا خود تخت از یه جا رفته باشه به یه جای دیگه

جالبه مملکت حضرت سلیمان (علیه السلام) با باد رابطه ی خاصی داشته

اگه این طور باشه تخت باید توی یه بعد دیگه که ما نسبت بهش حسی نداریم

توسط یه چیزی مثه باد جابه جا شده باشه

جالبه شاید ما هم مثه مورچه بعد چهارم رو درک می کنیم

و یا شاید گاهی مثه بالا رفتن مورچه از دیوار که تو بعد سومه توش جا به جا می شیم

و اون چیزی که به تخت اصابت می کنه بهش ضربه نمی زنه مثه باد

ولی بعد چهارم چیه؟

شایدم فضای 4 بعدی تخت با فضای 4 بعدی قصر تداخل کرده 

ولی این بار آینه ای در کار نبوده و خود تخت تو بعد چهارم بوده

که این فراتخیله و از عقل هم به دوره

......................................................................................

اول دبیرستان که بودیم معلم قرآنمون خانم عزیزی بود

سفره ی امام حسن (علیه السلام) انداخته بودیم تو نمازخونه ی مدرسه

یکی از بچه ها دل صافی داشت و آدم عجیبی بود

خونواده اونا شله زرد درست کرده بودن و آورده بودن مدرسه

وقتی معلمون شروع کرده بود به خوندن دعای فرج و همه دستامون رو بالا گرفته بودیم

می گفت یه آقایی در نمازخونه رو باز کرده بود و اومده بود نشسته بود

و با ما دعا رو خونده بود و بعدش دوباره رفته بود

می گفت هر چی به دوست کناریم گفته بودم می بینی گفته بود نه

بعدشم معلممون زد زیر گریه

همین معلممون اسباب شد ما شروع کنیم به قرآن خوندن

می گفتن هر روز یه صفحه قرآن بخونید و با حوادث روزتون تطبیقش بدید

چیزی که جالب بود این بود که هممون تو یه فضا بودیم

ولی اون می دید و ما نه

خیلی دوست دارم بدونم بعد چهارم چیه؟

شایدم بعد چهارمی در کار نیست . . . . نمی دونیم . . . هیچی نمی دونیم

 ...............................................................................

جالبه وقتی خواب خودم رو می بینم

همیشه از بالا به صحنه زندگی خودم نگاه می کنم

انگار جسمم از روحم جداست

انگار خودم خودم رو می بینم

و به محیط خودم اشراف دارم

کلا روح موجود جالبیه


ولی کلا ما در کشف یه سری چیزا موندیم

رب زدنا علما

و عمل صالحا

والحقنا بصالحین 

هرچه خدا خواهد

در پناه حق

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ شهریور ۹۲ ، ۱۲:۲۳
معرفت جو

بسم الله


جالبه وقتی اسباب کشی می کنی

هر چی بارت سبکتر باشه

و سفرت نزدیکتر

سختی کارت کمتر


فرض کنید می خوایید از یه اتاق برید به یه اتاق دیگه

اگه فاصله دو تا اتاق فقط یه اتاق مابینشون باشه

خب اینکه زحمتی نداره

کم کم همه وسایل رو منتقل می کنی با آرامش

ولی وای به حال اینکه فاصله مثلا چندتا بلوک باشه

یا یه شهر

یا یه کشور دیگه


می دونید مرگ آدم که می رسه

آدم باید یه سفر اجباری رو انجام بده

ولی چیزی که مهمه اینه که توی دنیا 

امکان نزدیک شدن به مقصد وجود داره

و تو همین دنیا هم تو می تونی به مقصدت نزدیک باشی

فقط مهم اینکه توی دنیا هم بفهمی مسافری


و مهم اینه که لحظه ی مرگ تو چقدر به مقصد نزدیک شده باشی

یه خونه

یه شهر

یه کشور 

یا یه جهان


هرچقدر مقصدت نزدیکتر باشه

و هر چقدر کوله بار سفرت سبک تر باشه

رسیدن تو به مقصد هم آسون تر میشه

ولی خب همه موقع مردن درد دارن 

چون همه اولا کوله بارشون بالاخره توش یه چی هست

ثانیا آخرین سفر همین گذر روح است از تمام جسم

و وداع روح است با کل جسم

و این سخته


گاهی آدم می تونه از اسباب و وسایل دنیوی اش بگذره

ولی از محبت خونواده اش

از دوستی با دوستاش 

و مهمتر از همه از خودش

از این جور چیزا گاهی نمی شه گذشت

لذا مرگ بالاخره سختی داره


بهتره موقع انتقال و اسباب کشی

یه همراهی باشه که یه سری وسایلت رو کمکت حمل کنه

حتی بعضی از وسایلت رو بدی کلا برای بقیه باشه

مثلا ریاضی 1و 2 به چه درد یه دانشجوی ارشد می خوره

اگه به موقع این جور چیزا رو ندی بره، 

تنها زحمتت اینه که باید فقط این بار سنگین رو تحمل کنی به قول خدا مثل حمار :)


یه نکته دیگه اسباب کشی این هست که تو این فرایند

یه سری چیزای عزیزی رو پیدا می کنی

و یه سری خفایای زندگیت رو کشف می کنی که عمری بود دنبال شون می گشتی

البته گاهی هم این قدر یه مدت به یه سری وسایلت دست نزدی و خاک خورده

که هر لحظه انتظار دیدن سوسک و غیره رو داری


خلاصه امروز، اولین روز سفر ما روی این دنیاست

و جالبترش اینه که تازه می فهمم برای هر روز زنده بودنم باید کلی خدا رو شکر کنم

چون هر روز فرصت این رو دارم که گام های بیشتری رو بردارم برای رسیدن به مقصد نهایی

و این جوری آخرین سفرم راحت تر و با آرامش بیشتری انجام می شه


می دونید هر چی بیشتر به این آخرین سفر فک می کنم

می بینم هیچ چیزی جز شهادت بهترین وسیله برای طی آخرین سفر نیست

چون طرف پرنده میشه

و پرنده هم بال پرواز داره

و هم تو مرامش هست که بدون بار سفر کنه :)

و حتی جسمش هم سبک هست


شاید اولین روز سفر 

بهترین روزی باشه برای تصمیم گرفتن در مورد آخرین سفر

و چه شکلی طی کردن این سفر


هرچه خدا خواهد

یاحق


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ شهریور ۹۲ ، ۱۳:۵۱
معرفت جو

بسم الله

هههه تو ماه رمضون فهمیدیم

دل ظرفی هست که اگر روی گاز قرار بگیره می سوزه تا عقل توش پخته بشه

دل می سوزه تا عقل بفهمه نباید غم بخوریم و حزن داشته باشیم

ههه می دونید ما آدما مثه ملوکول های آب داخل ظرفیم

ماها باید بیاییم روی سطح آب و از سایر مولکول ها جدا شیم تا بریم به آسمون

تو ماه رمضون کاری که خدا می کنه اینه که زیر ظرف آب ما شعله ی آتیش روشن می کنه

یعنی یه جورایی صعودمون و بخار شدنمون رو آسون می کنه

شب قدر که می شه، آب به نقطه جوشش می رسه

و ملوکول های آب، مولکول هایی که خودشون رو تونستن به سطح آب برسونن

اون ملوکول ها شروع می کنن آخرین وابستگی هاشون رو هم می کنن

و بخار می شن

شب قدر برای همه هست

ولی فقط ملوکول هایی می تونن بخار شن که تونسته باشن

تو نقطه جوش خودشون رو به سطح آب برسونن

و بخار شن

پیوست: عبارت عقل پخته دل سوخته رو از حدیث سرو که شرح زندگی علامه طباطبائی بود یاد گرفتیم

باقیش هم حضرت دوست جلوی ضریح طلایی دوست شون تو روزای قدر بهمون گفت

در پناه حق

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ شهریور ۹۲ ، ۰۹:۵۹
معرفت جو

بسم الله

خدای من . . . .خدای من . . . . خدای من . . . خدا . . . .

و لقد جئتمونا فرادی کما خلقناکم اول مره و ترکتم ما خولناکم وراء ظهورکم  . . . . . (آیه 94 انعام) 

یعنی تهش تنهای تنهای  پیش خدا میریم . . . .  

از اعتکاف اگه همین یه چیز رو فهمیده باشم برای کل دنیام بسه . . . 


وقتی نماز صبح خونده میشه و همه دعاهاشون رو می خونن

وقتی چراغا خاموش میشه . . . 

می بینی یه عالمه آدمه دیگه 

یه عالمه آدمه زنده ی دیگه روحشون میره پیش خدا . . . 

و اونا هم فقط جسممون می مونه و میشن مثن در و دیوار و پنجره .. .

و وقتی صدا تو بلندگوها می یاد همه از خواب بیدار شن . . . همه از خواب بیدار می شن . . . . 


تو اعتکاف هم یه عالمه آدم کنار هم می خوابن . . . 

یه عالمه آدم آشنا و ناآشنا و دقیقا توی یه فضای مشخص

ببخشیدا ولی دور از جون مثه قبرستون . . . 

و وقتی چراغا روشن می شه و بلندگو صدا می ده . . . 

همه از جاشون بلند میشن . . . 


وقتی همه می خوابن تو می مونی و خدای خودت . . . 

خدای من . . . خدای من . . . خدای من . . . خدا . . . .


حالا چه ارزشی داره برای آدما رابطه ی خودت و خدا را قطع کنی  . . . . . . 

کم کم داره واقعا دنیای ما برای ما صحنه نمایش میشه . . . 

یعنی آدمای اطرافم هم می فهمن جلوی من فیلم بازی می کنن . . 

می فهمن با دیالوگ هاشون اسباب آزمایش ما می شن . . . 


خدایا چه همه عمر رو فیلم بودم . . . .

خدای من . . . خدای من . . . خدای من . . . خدا . . .    


جالبه اعتکاف یعنی تنها بودن تو و خدات . . . 

ولی جالبه نمی ری تو غار و یه اتاق تنها .  . . 

اتفاقا باید بری تو اجتماع . . . 

یه اجتماع نزدیک خیلی نزدیک . . . 

چفت به چفتت آدم وجود داره . . . 

خدای تو می خواد بدونه می تونی تو کثرت با خدات تنها و تنها باشی

آیا می تونی در عین تو کثرت بودن تو وحدت باشی و زندگی عادی خودت و خدات را ادامه بدی . . .  

آیا می تونی باز هم اون قدر به خدات نزدیک باشی و نماز بخونی . . . .


خدای من . . . خدای من . . . خدای من . . . خدا . . . 

خدای من . . . خدای من  . . . خدای من . . . خدا . . . 

در پناه حق

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ خرداد ۹۲ ، ۰۱:۰۵
معرفت جو

این پست هم مربوط میشه به اول سال تحصیلی، وقتی که ما یه چند شبی را مهمون یکی از دوستامون بودیم . . . 

تو خوابگاه ما، هر روز این دفتر نظارتی های محترم عوض می شن 

شب اول که داشتیم می رفتیم خب همه می دونستن کجا داریم می ریم . . .

شب دوم هم به امید این که همه می دونن به خانم دفتر نظارتی گفتیم ما داریم می ریم برگشتن گفتن کجا؟! ما هم متعجب گفتیم یعنی نمی دونید گفتن نه . . .

شب سوم دوباره اومدیم بریم گفتن کجا و ما باز توضیح دادیم . . . . 

خلاصه این جوری بود که فهمیدیم خدا چه قدر با مرام  و با معرفته، یعنی دم خدا گرم. برای این که فرشته هاش ندونن هر دفعه دارن می رن سراغ کدوم بنده ی خدا و ندونن این آدمه الان سوابقش چیه و تو روزای قبل چه کار کرده همش عوضشون می کنه . . . .  همش یکی دیگه را می شونه جای قبلی که آبروی بنده هاش حفظ شه یعنی عاشق خدام. . . .

می دونید این تعویض خیلی خوبه، گاهی آدم سوابقی داره که اصلا دوست نداره بقیه بدونن، گاهی می خواد توبه کنه ولی تو همون محیط قبلی نمی تونه توبه اش را عملی کنه چون با خودش می گه این آدمای قبلی که نمی دونن من می خوام عوض شم، نمی دونن که من چه قدر تو عوض شدنم مصمم، همش با خودش می گه اینا الان فک می کنن من همون آدم قبلیم و همون توقعات را از من و رفتار من دارن . . . .نمونه خیلی سادش تمیزیه اتاقه مثلا سال اول ما سال اولی بودیم و کوچیک و کلا بی برنامه بودیم به معنای عام ولی سال دوم خواستیم عوض شیم ولی چون با آدمای قبلی بودیم هر چند ما تغییر کردیم ولی چون اونا انتظار نداشتن در سطح اعلی عوض نشدیم ولی سال سوم که رفتیم اتاق جدید کلا متحول شدیم . . . .

یا مثلا وقتی یه استاد با یه دانشجوش درس برمی داره ،یه دید از اون دانشجو تو ذهنش شکل می گیره و به اون دیگه مثه یه آدمه ناشناخته نگاه نمی کنه و شاید اون دانشجو عوض شه، شاید درس خون شه ولی اگه با همون نگاه قبلی بهش نگاه بشه خیلی به دانشجو سخت می گذره .. . .

کلا خدا خیلی عزیزه خیلی . . . یه عالمه فرشته را با ما همراه می کنه و حواسش به عزت و آبروی ما پیش فرشته هاش هست و عدالتش هم خیلی باحاله این که همیشه صفحه سفید جدید می ده به فرشته هاش تا اونا از اول روی صفحه سفید گزارش اعمال بنویسن و هیچ پیش زمینه ی قبلی نداشته باشن از اون بنده. . . عدالت یعنی این . .  .

من عاشق خدام . . . .

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ ارديبهشت ۹۲ ، ۱۸:۰۶
معرفت جو

بسم الله الرحمن الرحیم

می خوام یه ماجرایی را تعریف کنم که پارسال برامون اتفاق افتاد ولی گویا قسمت نبود تا امروز ازش حرف بزنیم . . . 

پارسال با رفقا رفته بودیم دیدار رهبری البته صبحش رفته بودیم نماز حاج آقا مجتبی تهرانی و کلا اون روز از صبح تا شب سر کلاس درس بودیم و خدا مدام به ما چیز یاد می داد آخه بعدش هم برگشتیم مراسم محرم مسجد دانشگاه . . . .اصلا روز عجیب -غریبی بود و نایاب که آدم می یاست قدرش را بدونه . . . .

جالبه وقتی می گن بعضی از آدما وقتشون براشون مهمه مثال بارزش رهبرمونه آخه صاف سریع اومدن دوست عزیزشون را زیارت کردن، آخرین حرفاشون را با یار سفر کرده زدن و نمازشون را خوندن و رفتن . . . .

بذارین راجع به زمان بگم

ماها بعضیامون کارت ملاقات داشتیم ولی بعضی ها نه. 

می دونید به اون جا که رسیدیم خانمه گیر داد که نه بی کارت اصلا نمی شه خلاصه ما یه عده از ورودی رد شدیم و یه سری از رفقا رفتن کارت گیر بیارن . . . .

و در واقع اون یه عده ای که رفتن تو و مخاطب آزمایش بودن یعنی خدا بهشون گفته بود این آزمایشه ها، اونا آزمایش اول را رد شدن چون در مرام دوستی این بود که یا همه با هم بریم ملاقات یا هیچ کی یعنی می یاست بگیم اگه قسمت باشه و قرار باشه ما رهبر را زیارت کنیم بالاخره می کنیم، این جمله که "تا یار که را خواهد و میلش به که باشد" خیلی جالبه همون "ما شاء الله کان لا حول و لا قوه الا بالله" . . . .و می یاست همه پشت در صبر کنیم تا ببینیم دوستان تونستن کارت بگیرن یا نه. . . (البته بگم که بعضی از دوستانی که رفتن تو اصلا مخاطب آزمایش نبودن و اون ها خطایی نکردن و تنها مخاطب های آزمایش خطاکردن، بعد بهتون می گم چه جوری حالمون گرفته شد...)

می گن تو قیامت منزل به منزله و تو یه عالمه منزل باید توقف کنیم و بازرسی بشیم همینه . . . . ما در منزل اول که وایسادیم دیدیم الحمدلله بچه ها هم تونستن کارت بگیرن و به صف ما ملحق شدن این جا باز رسمش بود که توبه کنیم و برگردیم ته صف و از این جا به بعد دیگه با هم باشیم ولی باز هم . . . .

منزل دوم که وایسادیم چون این دفعه گیت ها بیشتر بود یه صف به تعدادی گیت تقسیم شد و رفقای ته صف هم در یکی از گیت ها وارد شدن، حالا این گیت ما این قدر بازرسش دقیق بود که یه عالمه ما را تو صف معطل کرد و همون دوستانی که کارت ملاقات نداشتن و ته صف بودن از گیت رد شدن و ما هنوز ته صف گیت خودمون بودیم . . . . 

یعنی وقتی می گن تو قیامت بعضی ها همین جوری تند تند و بی زمان از منزلگاه ها و ایست بازرسی ها رد می شن همینه . . . . این جاست که می گن زمان معنی نداره . . . 

اگه خدا بخواد یکی یارش رو زودتر زیارت کنه و این رو بخواد ربطی به کارت ملاقات نداره، ربطی به زمان نداره . . . . همه فقط و فقط دست خداست . . . .(البته بگیما این که ما این جوری رفتار کردیم شاید به خاطر همین بود که خدا می خواست این چیزا را به ما یاد بده :) (یعنی از رو نمی ریم، داریم کم کم بزرگ می شیم :) . . .)

............................................................................................................................................

ماجرای بعدی مربوط میشه به تمرین نوشتن :) ما یه رفیق داریم که این بنده خدا خیلی باحاله اصلا حاضر نیست رو یه چی زیاد وقت بذاره و ما هم برای اینکه درس را بهتر یاد بگیریم، هر دفعه این بنده خدا را می شونیم کنار خودمون و درس را براش توضیح می دیم و تمرینی که خودمون 6 ساعت روش وقت گذاشتیم رو بنده خدا 2 ساعته می نویسه، البته بگم که این رفیقمون حق گردن ما زیاد داره و کلی به ما لطف کرده و وظیفمونه . . . .خلاصه وقتی با خودم فک می کنم می بینم زمان برای این بنده خدا هم معنی نداره یعنی خیلی زود الحمدلله کاراش راه می افته . . . .این تمرین چهارمی رو اصلا دوست نداشتم گفتم بی خیال فوقش تحویل نمی دیم ولی عذاب وجدانش بود خلاصه یه دفعه با همین رفیق نشستیم و نیم ساعته ایده زدیم و حل شد . . .

.......................................................................................................................................... 

می دونید بعضی وقتا با خودم می گم آخرش این ایده را خدا باید بندازه تو ذهن آدم گاهی 4 ساعت فک می کنی گاهی دو دقیقه . . . اگه افسار زمان تو دست خودت بود می تونستی کار رو 2 دقیقه ای انجام بدی و باقیش را به کارهای مفید دیگه بپردازی . . . می دونید احساس می کنم اگه خدا خیالش از ما جمع بود که اگه زود کارامون رو راه بندازه ما می ریم سراغ یه کار مفید دیگه، زود کارمون رو راه می انداخت . . . .ولی چون ماها اغلب به بطالت می گذرونیم خدا می گه همون بهتر که دیر بهش ایده را بگم، حداقل این بچه بشینه پای فکر کردن رو درسش . . . .شاید اگه ارزش زمان را می دونستیم خیلی کارای بزرگی می تونستیم تو زمانای اندک انجام بدیم . . . .

.......................................................................................................................................

باز سر محاسبه ی این که اگه بمیرم این خروجی بهتره یا مطالعه دور دوم دفتر گراف گفتیم این کار ارزشش بیشتره ولی تازگی ها خیلی رو ارزش گذاری های زندگیم موندم خیلی . .  .نمی دونم واقعا کار درست در این لحظه چیه همش مجبوریم از فکر مرگ و مردنمون مایه بذاریم . . . . 

اللهم واستعملنی بما تسئلنی غدا عنه واستفرغ ایامی فیما خلقتنی له . . . 

در پناه حق 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ ارديبهشت ۹۲ ، ۱۷:۳۵
معرفت جو

بسم الله الرحمن الرحیم

می دونید فیلم، سریال، پیام بازرگانی، کارگردان، فیلم نامه، نقش، دیالوگ و . . . خیلی جالبن

بعضی وقتا احساس می کنم ما همه بازیگریم و ایفای نقش می کنیم گاهی تو یه فیلم چند ساعتی گاهی تویه یه سریال، گاهی تو برنامه ی ورزشی، گاهی پیام بازرگانی و . . . 

بسته به اینکه فیلم باشه یا سریال آدم های دیگه ای که کنارت تو فیلم بازی می کنن می تونن ثابت باشن یا متغیر ولی توی تموم سکانسای دنیا کارگردان یکیه و اونم خداست و ارزیاب هم یکیه و اون هم خداست و طراح صحنه و فیلم نامه نویس هم خود خداست و نقشای دیگه و بازیگرهایی که اون نقش ها را بازی می کنن اونا را هم خدا انتخاب کرده

کار آدمای دنیا اینه که وسیله ای باشن برای آزمایش تو مدام نقش هایی رو بازی کنن که خدا ازشون خواسته تا خدا ببینه تو چه جوری ایفای نقش می کنی و چه جوری حق خدا را به جا می یاری و چه دیالوگ هایی از زبونت جاری می شه خدا می خواد ببینه تو بازیگر خوبی هستی یا نه

اگه این طوری به دنیا نگاه کنی همیشه تموم وجودت گوش میشه و چشم تا بفهمی که الان در این لحظه نقش تو چی شد و الان داری چه سکانسی از فیلم را بازی می کنی و چه جوری باید رفتار کنی و چه دیالوگ هایی را بگی علاوه بر اینکه یه موجود زنده و پویا می شی دنیات هم خیلی قشنگ میشه دیگه تو دنیات جز خدا برات اهمیت نداره و همه چی را از خدا می بینی و سعی می کنی توی تمام سکانسای فیلمت بهترین نقش را بازی کنی و بهترین دیالوگ ها را به زبون بیاری همون دیالوگ هایی را که خدا می خواد 

این جوری همش با خودت فکر می کنی هدف خدا از اینکه بنده اش این حرف را بزنه، این جوری رفتار کنه، این دیالوگ را بگه چی بود ؟ خدا با این کار چی را می خواد بهت بفهمونه از طریق این دیالوگ چه جوری می خواد کمکت کنه که نقشت را بهتر بازی کنی و بازیگر بهتری بشی چه جوری می خواد نقاط ضعف بازیگریت را بهت برسونه تا درستش کنی و بتونی تو فیلم های مهم تری ایفای نقش کنی. این جوری وقتی یکی باهات حرف می زنه خوب به حرفاش گوش می دی تا ببینی خدا می خواد چی بهت بگه و چون می دونی اگه خیلی زود باهاش مخالفت کنی ممکنه از گفتن ادامه ی حرفاش منصرف بشه و پیام خدا به تو ناقص برسه برای همین شاید خدا گفته مباحثه کنید و دیالوگ ها را جوری و با موضعی بگید که ادامه ی بحث امکان پذیر باشه 

می دونی این جوری هیچ وقت هیچ وقت از بازیگرای دیگه ای که خدا اونا را برای طراحی صحنه ی فیلم در کنار تو گذاشته ناراحت نمی شی چون می دونی اونا هم مثه تو دارن نقش بازی می کنن و تازه از صمیم قلب دوستشون داری چون خدا از طریق اونا داره با تو حرف می زنه و تو را نصیحت می کنه این جوری اونا همیشه بازیگرایی هستن از طرف خدا و وقتی تشکر می کنی درسته که از اونا تشکر می کنی ولی در واقع از خدا تشکر می کنی یعنی پشت تموم بنده ها یه خدا قرار می گیره به خاطر همین هم وقتی معذرت خواهی می کنی باز هم داری از خدا معذرت خواهی می کنی یعنی تموم دیالوگ هات را برای شنیدن خدا می گی و به خاطر همین آدم وقتی با خداش با دوست عزیزش حرف می زنه با تموم محبتش نسبت به اون حرف می زنه و شاید به خاطر همین بوده که پیامبر (صل الله علیه و آله) در برخورد با مردم این قدر با محبت بوده چون پشت اون مردم خدا وجود داشته و ایشون داشته با خداش با محبت برخورد می کرده تو کتاب آداب صلاه خوندم شدید بودن پیامبر (صل الله علیه و آله) و ائمه (علیه السلام) هم از روی محبت بوده اونا می خواستن آدم بدا هر چه زودتر بمیرن تا کمتر روی دنیا باشن و گناه کنن و اون دنیا کمتر عذاب شن.

تازه ماجراهایی هم که برات اتفاق می افته و حوادث تلخ و شیرین هم دیگه اون قدر تکونت نمی ده چون می دونی که فیلم نامه ی زندگیت قبلا نوشته شده " ما اصاب من مصیبه فی الارض و لا فی انفسکم الا فی کتاب من قبل ان نبراها ان ذلک علی الله یسیر"، " لکیلا تأسوا علی ما فاتکم و لا تفرحوا بما ءاتکم و الله لا یحب کل مختال فخور" یعنی هر چی بهت می رسه قبل از اینکه اتفاق بیفته تو یه کتاب نوشته شده تا از چیزهایی که از دست می دید ناراحت نشید و به چیزهایی که بدست می یارید خوشحال نشید

می دونید توی این جور نگاه به زندگی به یه سطحی از وحدت آدم می رسه و از کثرت دور می شه این جوری فقط رضایت و ایفای نقش درست در مقابل یکی که اونم خداست برات مهم میشه و وقتی مخاطبت یکی باشه و یکی فقط برات ارزشمند باشه در مقابل اون یکی بهتر می تونی به وظایفت عمل کنی و تو کارات بهتر می تونی تصمیم بگیری چون یه تابع هدف داری نه چندتا . . . محدودیت هات هم مشخصه و پارامترهای مسئلت هم ثابتن . . . کلا دنیات راحت تره و اگر بخوای فیلمت عوض شه و یا نقشت عوض شه می دونی که باید فقط و فقط از کارگردان بخوای یعنی از خدا . . .

در پناه حق

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ فروردين ۹۲ ، ۰۷:۳۱
معرفت جو

کردگارا می ترسم از روزی که جسمم در آغوش خاک مأمن گزیند و روحم به نظاره ی تدفین جسمم بر بالای سر آن قیام کرده باشد و دو ملک به انتظار آخرین دست های خاکی باشند که جسمم را از صحنه ی روزگار محو می کند.

کردگارا می ترسم از آن که روحم آن روز سرشار از افسوس باشد که با این جسم خاکی چه می توانست بکند و نکرد و چه نمی بایست بکند و کرد.

کردگارا می ترسم  از روزی که روحم دلی نداشته باشد که بشکند، چشمی نداشته باشد که بگرید ولی تمام وجودش غصه باشد ولی اسباب ابرازش را نداشته باشد و در خودش محو شود.

کردگارا دیشب فاصله ام تا خاک بسیار اندک بود.

کردگارا به یاد بیابانی افتادم که سراسر دشتش سرد بود، تاریک بود و تنها گرمایش را از دل هایی پاک به ارث می برد. کردگارا آن شب پاکان روزگارت خیمه بر پا کرده بودند در وسط بیابان و گرگان درنده از نور وجود آن ها می ترسیدند و زین رو در فاصله ای دور، خیمه را احاطه کرده بودند.

کردگارا سکوت دشت بسیار عمیق شد.

و هیچ کس نمی داند در دشت چه گذشت.

کردگارا یزیدیان با خود چه فکر می کردند آن ها نمی دانستند که هر کدام از این طفلان پاک برای خود اسماعیلی است و چشمه ی زمزم از وجود ایشان نشئت می گیرد.

نمی دانستند که آسمان اگر خدا بخواهد برایشان دریا می سازد تا در کشتی نوح فرود آیند.

کردگارا . . .

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ بهمن ۹۱ ، ۱۱:۲۴
معرفت جو