تفسیر محبت

سنگ نوشته

تفسیر محبت

سنگ نوشته

مشخصات بلاگ

الذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا

آخرین مطالب
محبوب ترین مطالب

۲۶ مطلب با موضوع «پنجره» ثبت شده است

بسم الله

خوب گوش فرابده صدایش را می شنوی؟

صدای باد را می گویم

گویی آمده تا زمین را با خود به آسمان برد

زمینی ای را که در زمین ریشه ندوانیده و نای رفتن به آسمان را دارد

طوفانی به پا شده و می خواهد هر جور که شده زمین را از جا بکند

ولی حیف از باتلاق و باتلاق نشینان

وگرنه کافی بود

سوار بر قالیچه ی باد شوند و به عرش روند،

آری شب قدر که می شود

آسمان به پیشواز زمین می آید

تا زمین را با خود به آسمان برد و عاشق را به معشوق رساند

و عرش محلی شود برای پیوند زمین و آسمان

شب قدر که می شود

 مهمانی خدا رنگ و بوی دیگری دارد

خدا خانه ی خویش را مهیا می کند

تا اهل حرم را به حریم مقدس خویش آورد

عمری را او نزدیک بود و بنده هایش دور

حال وقت آن است که هم او نزدیک باشد و هم بنده های پاکش

آری شب قدر که می شود

زمینی های آسمانی بر سر در عرش فرود می آیند

و اگر اذن دخولشان دادند

نعلین از پا درآورده و سجده کنان وارد قلمرو عشق می شوند.

در این وادی هر عاشقی خود به خود گردنش به زیر خم می شود

چرا که چشم را طاقت دیدن عظمت نور نیست

و زیر پایش چه زیبا آبی است،

آبی که نور صورتش را جلا داده

و نای دیدن نور در آب هست و در غیر آب نیست

نگران نباش آن جا که روی، پایت خیس نمی شود

بینتان شیشه های بلورین قصر سلیمان نبی است

شیشه هایی که نور را منعکس می کنند و مشکاتی است برای خود

رقص نوری است زیبا و دیدنی

آن جا که رسی، چشمه ی وجود را دریابی

دست در آب زنی

و روح عاریتی خود را با نور پیوند دهی

حال دیگر روح تو نیز، مشکاتی می شود برای خود

امید است که حجره ای یابی و در منزلگاه عشق مسکنت دهند

وگرنه باز باید برگردی و حال حواست باشد که تا شب قدر بعدی

مشعل وجودت بی فروغ نگردد و جواز حضور مجدد را از دست ندهی

امیدوارم خدا پشت و پناهت باشد . . . .

در پناه حق

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ شهریور ۹۲ ، ۱۰:۰۱
معرفت جو

بسم الله

هان ای عزیز دل

آخرین سفر را می خواهم برایت بگویم

سفری همیشگی

سفری با یک همسفر و تنها نیز با یک همسفر

سفری که یک دور است مدام هجرت است و وسعت است و رجعت

هجرت از خود، وسعت خود و بار دیگر رجعت به خود

هجرت و رجعتی است به مرکزیت یگانه خدای هستی


ولی مابین هر هجرت و رجعت منازلی است متفاوت

در هجرت و رجعت اول شاید دو منزل را طی کنی

در هجرت و رجعت دوم شاید سه منزل را 

و امید است که در هجرت و رجعت آخر

هفت آسمان را طی کنی و تهی از خود شوی و سراسر وجودت را نور فراگیرد


آری سفر همان سفر اول است، سفر گذر از خود 

ولی منازلی دارد

و هر منزل توشه ای متناسب به خود


شاید سفر اولت گذشتن از دیارت باشد

سفر دومت گذشتن از جانت

و سفر آخرت گذشتن از اسماعیل زیبایت


نمی دانم چه سرَی است که منزل آخر

همه یافتن آب است برای عزیز دردانه ی دل

شاید صحرایش مهم نیست آبش مهم است

شاید آبش مهم نیست اسماعیل  و یوسف و علی اصغرش مهم است

نمی دانم


آنچه می دانم این است که سفر آخر توشه ای می خواهد 

برای گذر از هفت آسمان

گذر از هفت لایه وجود

گذر از هفت اقلیم عشق


خروج از خودی می خواهد به وسعت رب العالمین

به وسعت الرحمن الرحیم

به وسعت شناختن عظمت یوم الدین

به وسعت شناختن یگانه صراط المستقیم

و رسیدن به رتبه ی خلیفه الهی که همان یگانه نعمت الهی است


آری زین پس سفر یکی است

و همه برای رسیدن به آخرین سفر

این بار باید بسم الله را با عمق دل بگویی تا به عمق عرش دست یابی


در این سفر کافی است تنها بنده ی خدا باشی و از او استعانت گیری

در این سفر امید است خدا پشت و پناهت باشد 

و چه خوب است که اسمت هاجر باشد . . . 


زین پس هربار که بسم الله می گویی

به این امید باش که هجرتت رجعتی نداشته باشد و آخرین سفرت باشد

هفتمین شوط دل را می گویم به دور کعبه ی دل

یادت باشد لحظه ورود و دیدن چراغ سبز سوره ی حمد را با عمق جان بخوانی . . . .


در پناه حق


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ تیر ۹۲ ، ۰۵:۰۸
معرفت جو
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم

حال که از خود هجرت کردی و وسعت صاحب خانه را یافتی که بی نهایت است
وقت آن است که بار دیگر به خود رجعت کنی و عمارت وجود را از نو بیارایی
حال دیگر وقت آن رسیده است که بشناسی ابعاد عمارتت را 
و شکوفا کنی گل های باغش را و جاری سازی آب رودش را و دانه بپاشی برای گنجشک های نازک دل خانه . . . .

حال دیگر وقت آن رسیده که عمارت را از هر آنچه نقش غیر دوست دارد تهی کنی
و عمارت را به دل خواه صاحب خانه تزیین کنی
و خود را آماده کنی برای میزبانی دوست و محبانش . . . 
حال دیگر عمارت رنگ و بویی دیگر به خود گرفته  و میزبان مهمانان صاحب خانه است

حواست باشد که حال باید متخلق شوی به اخلاق دوست . . .  
مگر نه اینکه دوست الگوی دوست است و هر چه نزدیکتر به هم، شبیه تر به هم
حال دیگه تو و خدا نداری، مردم خدا و مردم تو نداریم، دوست خدا و دوست تو نداریم، دشمن خدا و دشمن تو نداریم
حال دیگر هر که را دوست، دوست بدارد تو نیز باید دوست دارش باشی 
و هر که او دشمن دارد تو باید دشمنش داری . . . 
و خوان کرمش را برای هر که اندازد تو باید میزبانش باشی . . . 
و از هر که دریغ کند تو بی اجازه به سفره اش راه ندهی . . . 

وسعت سفره ی خانه ی دوست بی کران است و کار تو زین پس بیشتر . . . 
نکند که برنجانی مهمانان دوست را که خانه زین پس خانه ی اوست و تو تنها پاسدار خانه ای
حواست باشد که صاحب خانه رویت حساب ویژه ای باز کرده که مهمانانش را به عمارت دلت دعوت کرده
حواست به گل های زیبای باغش، حوض زلال آبش، ماهیان قرمز کوچکش 
و سقف بزرگ آبی رنگ آسمانش باشد که خود شب ها به ستاره های زیبایش مزین می کند

امید است که میزبان خوبی باشی و خوب پاس بداری حریم اهل حرم را و حرمت ایشان را
از امروز دیگر روحت زنده است و ان شاء الله زنده خواهد ماند . . .
از امروز دیگر عمارت دل سوت و کور و خاموش نیست . . . 
از امروز دیگر عمارت رنگ و بوی دیگری دارد . . . 
فقط،
حواست باشد به مهمانان خانه ی دوست . . . 

در پناه حق
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ خرداد ۹۲ ، ۱۶:۰۷
معرفت جو

بسم الله الرحمن الرحیم

حال دیگر باید در چشمه ی وجود، روی و روح خود را غسل دهی تا تار و پودت از هم گسسته شود و حل شوی در آب . . . 

و جریان یابی در زمین تا شاید به دریا رسی و بخار شوی و سر به کوی دوست بری . . . 

حال دیگر باز هم مسأله، مسأله ای دیگر است. . . 

حال دیگر سفری در پیش است و این سفر فرق می کند با تمام سفرهای پیشین . . .

در این سفر، خود را باید بگذاری و بروی . . . 

این سفر، سفر از خود گذشتن است . . .

هجرتی است از کسره به فتحه . . . 

اسباب سفر آماده شده و گاه گاه رفتن است . . . 

می دانم سخت است. . . گذر از خود سخت ترین چیز است . . . حال دیگر حتی هم دمت خودت هم نیستی . .  .

حال دیگر خودت هم معنایی نخواهی داشت . . .

امکان بازگشت هم دیگر وجودی ندارد چراکه راه یک طرفه است رو به سوی کوی دوست . . .

حال که صاحب خانه به خانه آمده و با تمام عظمتش، کوچک خانه ی تو را برگزیده . . .

رسم مهمان نوازی این است که دل دهی به صاحب خانه . . .

حال دیگر ابعاد خانه ات، تار و پود دیوارهایش باید از هم بگسلد تا وسعت یابی و بزرگ و بزرگ تر شوی . . .

تا صاحب خانه نرنجد از کوچکی خانه ات و بزرگی خود . . . 

بگذر عزیز من، از خود بگذر و برای این گذشتن هم استعانت از صاحب خانه را از یاد مبر . . . 

آعازی سفری نو در پیش است . . . 

کاروان آهنگ رفتن کرده . . .

هم رهان بسم الله 


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ ارديبهشت ۹۲ ، ۲۲:۵۵
معرفت جو

بهار که می شود تبارک الله احسن الخالقین را جور دیگری باید گفت . . . 

بخواهی یا نخواهی، نسیم بهاری بر تو می وزد و صدای زیبای پرندگان گوشت را می نوازد و صدای شر شر آب، تمام هستی ات را تمام حال و احوالت را دگرگون می کند. . .  

بخواهی یا نخواهی چشمه ی وجودت از نو می جوشد و خود به خود لجن هایش را پس می زند و زلال ترین آب ها را بدرقه ی نگاه های با اشتیاقت می کند. . . 

بخواهی یا نخواهی تمام هستی سرود زندگی می خواند و تو مهمان طبیعت می شوی طبیعتی که تا چند روز پیش ملتمسانه دست های تهی خود را به سوی آسمان بلند کرده بود و با خالق خود از نیستیش می گفت . . .

بخواهی یا نخواهی خدا دستان تهی رو به آسمانشان را با شکوفه های زیبا می آراید که بار دیگر به طبیعت نشان دهد که ادعونی فستجب لکم . . . .

بخواهی یا نخواهی تمام احوال متحول می شود حتی حال تو و مگر می شود در جشن شادی و بخشش خدا بود و شاد نبود . . . 

بخواهی یا نخواهی خدا مهربان ترین مهربانان است و با مهربانی خود قلب تو را نیز مهربان می کند و روح جریان می یابد در جان تو خواه زنده باشی یا مرده 

بخواهی یا نخواهی خدا در بهار تو را نیز زنده می کند . . . 

بخواهی یا نخواهی خدا رب توست و چه خوب ولایت تو را برعهده گرفته و حواسش هست، حواسش به همه چیز است حتی به هسته ی کوچک تا همیشه الکترون هایی باشند تا بگردند به دور هسته . . . .

مطمئن باش که خدا وقتی حواسش به هسته است  به تو که خلیفه ی خدایی و جهان را برای تو آفریده بیشتر از همه حواسش هست . . . .

تو نیز به یاد خدا باش به یاد آفریننده ی هسته که در دل آن نیز محبتش را هویدا می کند . . . .:)

کم کم داره بهار میشه . . . :))

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ اسفند ۹۱ ، ۱۲:۰۶
معرفت جو

اماما چونان انسانی که راه گم کرده و در وادی ظلمانی بیابان است آن گاه که کور سوی نوری، شهابی، در آسمان رخ می نمایاند راه می روم و آن گاه که شب فروغ خود را دریغ می کند می ایستم و به انتظار شهابی دیگر در ظلمات ترس در خود فرو می روم. 

اماما چگونه این حال بر من حادث شده در حالی که خود نه تنها خوب می دانم بلکه اقرار می کنم که مرا نه توان مصلح فی الارض شدن است و نه ایمان من بر مردمان کردگار پاکت رجحان دارد و نه در آن اندازه ام که در خلوت دل خود مونس دیگری را جز خدای خود یابم. 

اماما دانم که خود به بیابان زده ام ، چرا که موسی (ع) کلیم در بیابان، در ظلمات شب و او نیز به امید یافتن نور، خدای خویش را یافت. 

اماما من نیز با عصای شبانی ام آمده ام با تمام وجود بی وجودم آمده ام با تمام هستی ام آمده ام به انتظار یافتن نور. . . آمده ام که نعلین از پا درآورم، هستی ام را به صاحب هستی دهم و در نیستی خود هستی یابم. . .

اماما آمده ام تا جام اکسیر جاودانگی را از خدای خویش به تحفه برم، آمده ام تا روح خویش را با زندگانی پیوند دهم و دل خویش را آشیانه ی ستاره ی قطبی بیابان سازم تا هیچ گاه دیگر گم گشته و حیران در وادی بیابان به سر نبرم. . . .

اماما من به امیدی به این بیابان آمده ام و سزایم نیست حال که قالب تهی کرده و ناامید از ماسوا الله سر به کوی دوست گذاشته ام دست تهی و دل غمگین به آشیانه ام باز گردم. . .

اماما تو خود دانی که این بیابان خوار دارد، درنده دارد و . . .

اماما مرا تنها راه به کوه امن نتوان پیدا کردن . . .

اماما؛ امام راهم باش و خود مرا به خدایم برسان که مرا دیگر نای فغان برآوردن در دل شب نیست . . .

من جاهد فینا لنهدینهم سبلنا 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ بهمن ۹۱ ، ۱۵:۴۹
معرفت جو