تفسیر محبت

سنگ نوشته

تفسیر محبت

سنگ نوشته

مشخصات بلاگ

الذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا

آخرین مطالب
محبوب ترین مطالب

۲۶ مطلب با موضوع «پنجره» ثبت شده است

بسم الله


حال که از تمام قیدهای عالم آزاد شده ای

و در مملکت دوست منزل گزیدی


حال وقت آن است که صورت مسئله زندگی ات از نو شکل بگیرد

ولی این بار با محدودیت های الهی

و تنها با یک تابع هدف

و آن هم لقاء الله باشد و زیارت یگانه دوست و صاحب هستی


حال وقت آن است که برای حل مسئله جدید زندگانی ات آماده شوی

در این راه نیز خدا پشت و پناهت باشد


و من الله توفیق

یاحق


پی نوشت: مملکت درون را خدا آزاد کرد . . . 


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ خرداد ۹۳ ، ۲۰:۵۷
معرفت جو

بسم الله


حال که نفسش را شناختی و رسولش را نیز

نوبت آن است که حجتش را نیز بشناسی

و آماده شوی برای ظهور موعودت

 

حال که در حصن خدا در آمدی و اذن ورودت دادند، 

می توانی با قلبی آرام و دلی مطمئن از یاد خدا


در کشتی نجات درآیی و با این کشتی نجات در دریایی مواج

 رهسپار کوی دوست شوی


حال که از خود هجرت کردی و وسعت یافتی؛

زمان، زمان رجعت است 

و سفر، سفر ساختن


حال باید حواست به محیط پیرامونت نیز باشد

به گل های باغش، به زلالی آب حوضش و به آسمان آبی پاکش


درست است که بهار با خود همه چیز را می آورد

ولی حواست به خانه تکانی دلت، خانه ات، شهرت، سرزمین ات و جهان ات باشد


بدان که آمدن بهار، ارزش خانه تکانی را دارد

حال نوبت، نوبت آماده شدن است برای آمدن بهار

حال وقت آن است که با تمام قوایت قیام کنی برای این خانه تکانی


و حواست باشد که این بار

وسعت خانه ات وسعت تمام جهان است . . .


در این سفر نیز خدا پشت و پناهت باشد


یاحق

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ اسفند ۹۲ ، ۱۸:۵۱
معرفت جو

بسم الله


و آنگاه که انگار تمام جهان در قلبت منزل گزیده و تو را دیگر هیچ واهمه ای نیست از جهان

و حال زمان باریدن توست چونان قطره ای که در آسمان، جهان را نظاره می کند

و تو می باری برای تمام لحظاتت که چه زود گذشت و تو در بی خبری بودی

و حال چه اندک روزهایی است که برایت مانده


روزهایی که حال خوب باید قدرشان را بدانی

قدر یک یک ثانیه هایش قدر یک یک بودن هایش

ولی چه گویم که زمان دیگر برای تو مانند غیر نمی گذرد


گویی سال ها چون روزهاست و روزها چون ثانیه ها 

و چه اندک است زمان با اختیار، عاقلانه و عاشقانه زیستن ات

حال که معشوق تو را می خواند و تو با تمام وجودت مشتاقی، مشتاق غرق شدن در نور


حال دیگر زمان برایت جور دیگری می گذرد

حال دیگر آرام و کوتاه گام بردار که حتی گام های کوچکت نیز ره صدساله را می روند


حال دیگر زمانی نمانده که قطره وجودت غرق شود در دریای نور

حال دیگر جاذبه ی آسمان تو را به بالا می برد

حواست به روحت باشد


خدا پشت و پناهت باشد

یاحق

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ دی ۹۲ ، ۱۷:۲۱
معرفت جو

بسم الله


و آن گاه که طائر وجودت بر فراز آسمان هستی پرواز می کند و غرق شدی در پرواز

تو پرواز را آموخته بودی اما نه برای لذت بردن از پرواز!


اما حال چنان محو شده ای در پرواز که مقصدت را از یاد برده ای

عزیز جان تو مقصدت گذر از هفت آسمان بود نه چرخیدن در آسمان اول


تو آمده بودی که خورشید آسمان را دریابی

نه آنکه غرق شوی در دیدن زمین


درست است که اکنون زمین را جور دیگری می توان دید

ولی قرارمان پرواز بود آن هم تا بی نهایت

قرارمان لذت بردن از پرواز  و دیدن زمین نبود


تو باید حل شوی در نور و آنگاه صعود کنی به سرمنزل مقصود

بال زمینی را نباشد تاب رسیدن به بی کران ها


با بال زمینی می شود زمین را جور دیگری دید 

ولی قدرت عروج را ندارد


این بار که اذن پروازت دادند حواست باشد مقصد تو گذر از هفت آسمان است

لذا با تمام توان چنان زمین را ترک کن و آن را واپس زن

که حتی اگر بخواهی برگردی توان بازگشت نداشته باشی


و حواست باشد نکند که در مدار آسمان اولت منزلت دهند

که این گونه باز هم همیشه در مدار زمین خواهی گشت

و توان درک خورشید و سوختن در آن را نخواهی داشت


لذا حواست به صعودت و عروجت باشد


یاحق 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ آذر ۹۲ ، ۱۶:۵۹
معرفت جو

بسم الله


حال می خواهم باب دیگری را برایت بگویم و آن باب، باب بی نامی است

کافی نیست که تنها رنگ از خود بشویی 

بلکه حال باید رنگت را از تمام ارکان عالم بشویی

و دیگر هیچ رنگی و هیچ نامی از تو در هستی باقی نماند


حال باید قیام کنی بی نام

رکوع و سجود کنی بی نام

و حتی قنوتت نیز چه خوب است که در بی نامی باشد


آری عزیز دل بی نام شو تا دیگر هیچ هویتی از تو در زمین نماند و همه اش "هو" شوی

و این چنین است که می توانی زین پس در پناه نام پروردگارت تو نیز در زمین سکنی گزینی


و این نام را چه سود که حجاب شود بین تو و محبوبت و ساتر نام عزیز دلت شود

مگر مجنون را به که می شناسند جز به نام لیلی

آری عزیز جان؛ مجنون وقتی مجنون شد که نام خود را نیز لیلی گذاشت


عزیز دل بگذر؛ تو نیز از تمام نام و نشانت بگذر و در بی نامی ات نام دار شو

عزیز جان؛زین پس آهسته گام بردار، نکند که صدای پایت را کسی بشنود


آری عزیز دل؛ زین پس سبیل تو نیز سبیل بی نامی است و گاه، گاه خالص شدن است. 

آری عزیز جان، بیا و چون شب قدر به گم نامی ات راضی شو تا ارزشت از الف شهر بیشتر شود 


زین پس شهید گم نام شدنت آرزوست . . . .


یاحق 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ آذر ۹۲ ، ۰۶:۴۳
معرفت جو

بسم الله


می دانی عزیز دل 

رسم آدمی است که زمانی به آغوش مادرش بازگردد 

که دنیا او را وحشت زده کرده و هراسان و گریان به سوی رب خویش عودت می دهد


و چه زیبا مأمن امنی است آغوش مادر

آن زمان است که های های گریه می کنی برای سیاهی ها، 

های های گریه می کنی برای بی رحمی ها


ها های گریه می کنی برای تمام لحظاتی که تو با عشق به دیدار دنیا رفته بودی

و او با نفرت و نگاهی تلخ به سادگی ات می خندید

سادگی ات در ترک آغوش مادر و غفلت از نگاه مهربان او


ولی چه مهربان مادری است رب تو که برخلاف دنیا هنوز هم با نگاهی پر مهر به انتظار بازگشت توست

آری در انتظار بازگشت تو


حواست باشد این بار که به آغوش مادرت بازگشتی

دیگر دنیای به ظاهر زیبا تو را از رب مهربانت جدا نکند

حواست باشد به چشمان مهربان مادر و نگاه تلخ دنیا

حواست باشد به تمام سیاهی ها، بی رحمی ها و هراس ها و ترس هایش


حواست باشد انا لله و انا الیه راجعون . . . 


یاحق

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ آذر ۹۲ ، ۰۷:۰۹
معرفت جو

بسم الله


و آن گاه که در آغوش رب مهربانت منزل گزیدی

دیگر هیچ خطری تو را تهدید نمی کند

و هیچ طوفانی تو را نمی لرزاند

و هیچ میتی تو را نمی ترساند


آن زمان است که می دانی

منشأ تمام ترساندن ها

منشأ تمام لرزاندن ها

منشأ تمام خوف ها 

و رجاها

همه، همان رب مهربان است


و چگونه می توان در آغوش رب مهربان بود

و همزمان از همان رب، گریز داشت

و لرزید

 و ترسید!!!!


رب تو این قدر وسیع است که تمام خلایق را در برگیرد

و تو را در مأمنی امن پناه دهد


در لایه اول نزدیک هسته که باشی، گریز از مرکزت به صفر میل می کند

و نیروی جاذبه هسته این قدر زیاد است، که حتی اگر بخواهند تو را ببرند

تو میل به بازگشت نخواهی داشت و توان بازگشتن هم نداری . . . 

و که می خواهد تو را ببرد، در حالی که همه اوست


آری عزیز جان

اگر رفتنی شدی، بدان که هسته دیگر تمایل به ماندنت و بودنت ندارد

وگرنه دافعه ی الکترون را توان واپس زدن تو نیست از اطراف هسته


زین پس حواست به جاذبه ی هسته باشد

و به کوچکی الکترون های اطرافش

نکند رفتنی شوی . . . 


یاحق


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ آذر ۹۲ ، ۱۸:۵۰
معرفت جو

بسم الله


کاروان سرعت گرفته و هر چه زودتر باید منازل باقی مانده را طی کند

وقت تنگ است و توقف ناممکن


حال وقت آن است که تار و پود قلبت به نور ایمان و توکل مزین شود

و رشته رشته قلبت آغشته شود به نور 

و خود منبع نوری شوی برای خود


حال باید به پناه گاهی امن هجرت کنی

آن جا که آسمانش نور است و زمینش نیز نور

و رمز ورودت تقریر سوره ناس است آن هم با تمام وجود


حال باید سوره ناس را با عمق جانت بخوانی

و به رب، ملک و اله ناس با تمام وجودت پناهنده شوی

تا در حریم پاک الهی اذن دخولت دهند و آن جا مأمن گزینی


و زین پس خیالت راحت باشد 

چراکه دیگر هیچ جن و انسی را راه نباشد به سر منشأ ذات


و هرآن گاه که شیطان و شیطانیان بخواهند 

آن چه را که جز اهل دل لیاقت شنودش را ندارند بشنوند

شهابی از آسمان به حساب شان می رسد و رنجور و ناکام به سیاهچال ناامیدی رهسپارشان می کند


آری عزیز دل

کم کم سقف خاکی خانه ات باید از بین برود و حوض دلت نظاره گر آسمان آبی شود

و پرنده ی وجودت هرآن گاه که میل به پرواز کرد

ابتدا در حوض دلت غسل و تطهیر کند

و سپس به آسمان لایتناهی پرواز


وقت آن است که چشمه ی دلت زلال شود

و هیچ سیاهی را بدان بار ندهند


حال دیگر وقت عروج است به آسمان ملکوت

و صدرت نقطه ی پرواز 

در این سفر نیز خدا پشت و پناهت باشد


یاحق


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ آذر ۹۲ ، ۱۸:۴۳
معرفت جو

بسم الله


بار دیگر وقت آن رسیده 

که رنگ از خود بشوری و تهی از خود شوی


حال دیگر روح تو نیز از جسمت جدا شده و در آسمان هستی به نظاره فعل توست

که چگونه آفریدگارت آن را نیز مانند ابدان غیر به حرکت وامی دارد و به فعلیت می رساند


حال دیگر تو نیز خود را در قبضه ی قدرت لایتناهی می بینی

و هر چه را که او اراده کند خود را در آن حال دیده و راضی به رضای دوست می شوی


حال دیگر فرقی بین تو غیر نیست

همه در سیطره ربوبیت الهی خواست خدا را به فعلیت می رسانید

و اینک است که تو می فهمی تمام ضمایر من تو ما شما و ایشان بی معنی می شود و فقط یک ضمیر می ماند

و آن هم "هو" است . . . 


وقت آن رسیده که تو نیز بی خود شوی و بدانی که هر چه می کنی تنها اراده ی اوست

آری عزیز دل در آسمان هستی بنشین و نظاره گر این باش

که چه زیبا دوست صحنه ی زندگی تو را نیز خود آرایش می دهد

و چه زیبا فیلم نامه ای برایت نوشته و چگونه تو را نیز خود به حرکت وامی دارد. 


تا وقتی که "من" ای برایت بود مانند ذره ای بودی معلق در آب

که هم دیده می شد و هم گاهی ته نشین. 


ولی وقت آن است که تمامت حل شود و چون حل شدی

آن وقت است که تمامت نوشیده می شود چون آب

بدون اینکه نوشنده را رنجی باشد از درک تو 

در میان ذراتش و چه خوب است که در آخر

هیچ طعمی از تو نماند 

و فنا شوی در الله


چه خوب است که صبغه ات صبغه "هو" شود. . . . 


یاهو

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ آبان ۹۲ ، ۱۹:۳۹
معرفت جو

بسم الله


روزگاری پیش

که اهرمن می خواست تمام جان را به تسخیر کشد

بر قلب مهر زدند تا خزینه قلب از دست اهرمن محفوظ بماند

و ته مانده ی نور و پاکی به سیاهی سپاه او آغشته نشود و خاموش نگردد

و قفل قلب را ادب حضرت زهرا (سلام الله علیها) گذاشتند تا بیگانه فتح البابش نکند


و آنگاه که پرتوی نور آن قدر قوی باشد که تمام پرده های شب را بدرد 

و بر سر در قلب فرود آید

و سر عبور را گوید تا اذن دخولش دهند. 


و آنگاه که امام جان افسار جان را بدست گیرد 

و تمام سیاهی ها را بزداید

و تمام بت ها را بشکند 

و بر روح و جان حکمرانی کند.


آنگاه تمام وجود به خضوع درآمده 

و چون اسبی رام شده

در اختیار امیر قرار گیرد


و نعلین از پا درآورده

و بر گردن نهاده

در مقابل جان جانان تعظیم کند

و در مقابل شمس الشموس به سجده رود. 


و حال که جانش فتح الباب شده

و از جهاد اکبرش سرفراز بیرونش آورده اند

به جهاد اصغرش برند


تا ته مانده جان خود را نیز به خون شهادت غسل دهد

و در خاک غوطه ور شود تا از تمام نجاسات کبر و غرور پاک شده 

و دیگر هیچ خودی برایش نماند و همه اش "هو" شود. 


آری قلوب که قفل می شوند

قفلش را باید بیابی

اگر مادرت حضرت زهرا (سلام الله علیها) مهرش زده

یعنی هنوز امید به بازگشت هست

آخر خزینه داری امین آن را حفظ کرده است


چنین قلبی تنها پرتوی نوری می خواهد از جانب صاحبان نعمت

و چه خوب است که خلیفه الله خود، برای فتح الباب دلت قیام کند. 

و تو تنها لبیک گویی و خود را بدو سپاری. . . 


عشق به اهل بیت فتح الباب می کند و آن هم چه فتح البابی

عشق به اهل بیت خودش به جهاد می رود تنها لبیک تو کافی است

عشق به اهل بیت خودش شمع وجودت را آب می کند و تو در مقابل خدا و خواست او آب می شوی. 


کافی است که تنها روشنت کنند 

آن وقت است که تو خود سوختن را خوب می دانی


فقط حواست باشد که در خزینه دلت

شمعی را که نخست روشن کرده اند 

هرگز خاموش نشود

حتی اگر بر قلبت قفل خورد


لذا حواست باشد

که خزینه دار دلت را خوب انتخاب کنی

و بهترین خزینه دار ادب حضرت زهرا (سلام الله علیها) است و آل الله . . . 


حواست به خزینه دار دلت باشد . . . .


یاحق

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ آبان ۹۲ ، ۰۸:۳۹
معرفت جو