تفسیر محبت

سنگ نوشته

تفسیر محبت

سنگ نوشته

مشخصات بلاگ

الذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا

آخرین مطالب
محبوب ترین مطالب

۸ مطلب در خرداد ۱۴۰۲ ثبت شده است

بسم الله الرحمن الرحیم

 

صادقانه بگویم..

 

از تحصیل در مقطع دکتری لذت بردم..

و مطالب زیادی آموختم..

 

گاهی آدم انتخاب می کند که به مقصد خوبی برسد..

گاهی آدم انتخاب می کند که در مسیر از دیدن مناظر لذت ببرد...

 

من دومی را انتخاب کردم..

و از هیچ کدام از تصمیم های خود ناراضی نیستم...

 

رفتم حوزه ژنتیک چون قرار بود کرونا بیاید..

آمدم بیرون چون قرار بود کرونا برود..

 

رفتم حوزه علوم شناختی..

چون قرار بود سلام فرمانده و مهر خواهر برادری و سلام یا زهرا سلام الله علیها بیاید...

 

جداب ترین دوران تحصیلی

حضور در مسیح کردستان بود و پروژه حجاب امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف..

 

تنها ناراحتی من..

از یک نقطه سیاه در پشت مغزم سمت راست بالاست...

که در امتداد آن در گونه سمت راست ام یک گره سیاه حضور شیطان است..

و در امتداد آن یک ندول در ریه سمت راست ام...

شاید بهتر بگویم چشم شیطان یا بهتر بگویم وسواس خناس در سمت راست چشم ام و تارگی ها گاهی سمت چپ اش لانه کرده..

 

و البته ندول ریه ای علاوه بر ریه سمت راست در ریه سمت چپ هم حس می شود..

فکر کنم دوباره باید بروم و اسکن ریه بگیرم...

 

که این ها همه حضور شیطان است...

 

وقتی حرف می زنم یک حبابی که حضور اجنه است را جلوی صورت ام می بینم..

که نمی گذارد حرف بزنم و در مغزم بالا و پایین می رود...

 

که احتمالا به خاطر نارضایتی والدین و سرپرستان پروژه هایی است که در آن ها دخیل ام...

 

من از تمام انتخاب های خود راضی ام...

حتی از انتخاب استاد راهنمای دوم ام که ترجیح می داد به خاطر مناسبات استاد راهنمای مسیحی اش من را روانی جلوه دهد...

 

ولی مجبور بودم انتخاب اش کنم...

چون باید می فهمیدم که سیاست های اسراییل در کشورم چیست...

 

باید در بدنه اش و نظام فکری اش نفوذ می کردم...

 

راستی یک مطلبی..

که اگر ناموفق شوم...

 

به اندازه ای که من مسؤل ام..

آموزش و پژوهش دانشگاه هم مسؤل است...

 

که نتواست از دانشجو و نیروی انسانی به گونه ای استفاده کند که موفق شود...

 

من بودم هر استادی را که دو دانشجوی ناموفق داشت..

از گرفتن دانشجو محروم اش می کردم..

یک دوره تربیت مربی برای اش می گذاشتم..

و بعد از اینکه دوره را می گذراند دوباره به او دانشجو می دادم...

 

امتیاز منفی برای اساتید...

شاید آن ها را در قبال دانشجو مسؤل تر کند..

 

همین!

 

یاحق

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ خرداد ۰۲ ، ۱۱:۳۶
معرفت جو

بسم الله الرحمن الرحیم

 

إِنَّهُمۡ کَفَرُواْ بِٱللَّهِ وَرَسُولِهِۦ

فَإِن رَّجَعَکَ ٱللَّهُ إِلَىٰ طَآئِفَةٖ مِّنۡهُمۡ

فَٱسۡتَـٔۡذَنُوکَ لِلۡخُرُوجِ فَقُل لَّن تَخۡرُجُواْ مَعِیَ أَبَدٗا وَلَن تُقَٰتِلُواْ مَعِیَ عَدُوًّاۖ 

 

إِنَّکُمۡ رَضِیتُم بِٱلۡقُعُودِ أَوَّلَ مَرَّةٖ

فَٱقۡعُدُواْ مَعَ ٱلۡخَٰلِفِینَ

وَلَا تُعۡجِبۡکَ أَمۡوَٰلُهُمۡ وَأَوۡلَٰدُهُمۡۚ 

إِنَّمَا یُرِیدُ ٱللَّهُ أَن یُعَذِّبَهُم بِهَا فِی ٱلدُّنۡیَا وَتَزۡهَقَ أَنفُسُهُمۡ وَهُمۡ کَٰفِرُونَ

 

قرآن خواندن را دوست دارم..

 

فکر کنم باید دوباره بسط قرآن خواندن را راه بیاندازم..

برای خودم بخوانم اشکالی ندارد..

 

بها جالب است...

اینکه همین دنیا آدم با مال و فرزندان عذاب شود...

 

تماس های مکرر ملیحه...

زمین و آب..

سهم الارث...

 

جالب است..

همه این امتحانات ...

بعد از ترک رسول و راضی شدن به قعود بود...

 

من می گفتم امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف...

می خواهند اموال آدم را طاهر و پاک کنند..

 

مثل بادام هاشم..

که شخصا گفتند که به هاشم دهم...

 

اولیای الهی که در روستای مان است...

با لباس سفید...

و موکل مسجد است...

خیلی سفید و نورانی است...

 

و این بها جالب است...

و این قعود...

و این طهارت...

 

یاحق

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ خرداد ۰۲ ، ۱۷:۳۴
معرفت جو

بسم الله الرحمن الرحیم

 

تاریخ ۱۴۰۱/۰۱/۰۱ مغزم سر آرامگاه حاج قاسم

فقط و فقط استادی را

لعن و نفرین می کرد...

اون موقع استادی را نمی‌شناختم..

در همین حد که مجبور کرد جولای داور شود...

 

الان هم نمی شناسم...

ولی اینکه در آن مکان مقدس..

خودآگاه مغزم لعن و نفرین استادی باشد جالب بود...

 

یاوری در حد در و دیوار خانه است...

اصلا انسان نیست‌‌....

 

گاهی دشمن با تانک از روی جنازه انسان ها رد می شود..

مسخره است که انتظار داشته باشیم...

نفس تنگی داشته باشیم...

و از دشمن انتظار نفس...

 

دشمنی که با تانک از روی جنازه رد می شود..

این ها انسان نیستند..

این ها حیوان اند...

 

هنوز بعد از سی سال زندگی...

حتی یک پزشک انسان سراغ ندارم...

 

همه یا تاجر اند یا ....

 

انسان نیستند...

من پزشک بودم به گونه دیگری رفتار می کردم...

من استاد بودن به گونه دیگری رفتار می کردم...

 

من دانشجو بودم...

همین گونه رفتار می کردم...

 

آخر یک پیامک این قدر سخت است....

 

خدا با این ها همین گونه ای رفتار کنند ..

که این ها یا مردم رفتار می کنند..

 

اولیک کل انعام بل هم اضل...

 

می دانم برای یاوری شأن و اجتماع و شهرت و آبروی اش..

از جان انسان هم مهم تر است...

 

نگران شأن خودش است...

برای همین با من مقاله نمی دهد...

 

روزی که علاقه‌مندان رفتم...

رو به روی ام نشسته بود و زار می زد که به خاطر اینکه معاون امور بانوان نشده و شایعه پشت اش پخش کرده اند که عرفان هندو رفته و غیره ناراحت بود...

 

به ایشان همان روز دلیل اش را گفتم...

گفتم خودت را فروخته ای...

سر کلاس می گویی دوست پسر آمریکایی داری...

 

آن روز شأن اش را می دانستم...

نباید شأن خودم را پایین می آوردم و اعتماد می کردم و به استادی می پذیرفتم اش...

 

تا امروز روزگار ام این نباشد ...

 

ولی من با خودم حاضرم هزار بار مقاله بدهم..

چون مقاله دادن با خودم شأن ام را بالا می‌برد..

 

من حاضر نیستم نفس کسی را بگیرم...

حاضر نیستم جلوی راه خدا سد ایجاد کنم...

 

من انسان تر از یاوری ام...

در همین حد که وقتی می گویند مگر تو کی هستی...

 

یادم نرفته که انسان ام...

آن اکرمکم عند الله اتقی کم...

هر فردی که انسانی را زنده کند همه را زنده کرده....

 

و من این قدر اهل گذشتم ...

که خیلی ها را زنده کردم...

 

در پی وصل ام...

نه در پی قطع و طلاق....

 

به من بود ...

دنیا پر از وصل بود...

 

مگر اینکه فردی این قدر حیوان باشد...

که موج دریا آن را به گوشه ای دور دست پرت کند....

 

که در این صورت من هم همراهی می کنم...

 

ولی شاه عبدالعظیم حسنی علیه السلام جالب است...

هر وقت سلام می دهم و زیارت می کنم..

از طرف ایشان هم سلام می کنم...

 

کلا انگار روح شأن بر روح ام احاطه دارد....

 

کلا روح موجود جالبی است...

 

مغزم بسیار دشمن است...

روح ام بسیار دوست...

 

مانده ام مابین مغزم و روح ام...

ذهن موجود جالبی است...

 

مثل ساحل می ماند...

که موج دریا راحت آن را پاک می کند...

 

تازگی ها این گونه شده...

یعنی حافظه ندارم...

 

دلیل آلزایمر و زوال عقل و غیره را همه را با هم یک جا فهمیدم...

شده ام یک متخصص مغز و اعصاب....

 

جالب است ....

قرص ها باید خواب آور باشند...

 

خواب شب من را گرفته اند...

شب بیدارم و روز خواب....

 

امروز داشتم کتابی انگلیسی در مورد معادلات ساختار یافته می خواندم...

و دانش پزشکی...

خیلی زیبا بود..

کلا تز دکترای ام خیلی زیباست...

 

واقعا دوست اش دارم...

ولی مغزم.....

 

متاسفانه کتاب که می خوانم...

کاملا خواب می رود...

 

یعنی کرخ شدن اش را درک می کنم..

دست و پای ام هم خواب می رود..

 

جالب است که یکپارچه سمت راست یک بار دیگر سمت چپ..

گاهی دو پا گاهی دست...

 

ولی الحمدلله لوح ذهن قابل دسترسی شده...

و می توان کتاب خواند...

 

قبلاً مثل همان ساحل امکان خواندن نبود...

ولی الان خواندن با نفس تنگی و کرخ شدن مغز..

 

انگاری وقتی آدم عمیقا مطالعه می کند...

روح از کالبد جسم مهاجرت می کند...

 

و وقتی بر می گردد. می بیند همه خواب اند : دی..

 

من عاشق نوشتن ام...

عاشق داستان نویسی و فیلم نامه نویسی و غیره...

 

اگر رشته هنر رفته بودم..

احتمالا نویسنده و کارگردان خوبی می شدم..

 

ولی بعضی وقت ها یادم می رود که انسان ها و محیط اطراف شوخی پذیر و همراه نیستند... یک دفعه صحنه جدی می شود..

 

همیشه برای نویسندگی ام جای خالی اطمینان باقی می گذارم...

مثلا از استادم شکایت می کنم..

گفتند چرا..

می گویم بازخورد محیط را می خواهم ببینم که چقدر توجه می کنند یا چقدر بها می دهند...

 

گاهی هم صحنه از دست ام و کنترل ام خارج می شود..

مثل بازی با یک بنده خدایی...

که از دست اش دادم :دی...

 

این جاست که آدم می فهمد...

خدا رب است...

 

و فرمان ماشین تا حدی دست ماست...

و نمی توان مثل hunger game  انسان ها را تحت کنترل در آورد و بازی کرد..

 

 

انسان ام آرزوست...

 

من اگر فرزند داشتم...

احتمالا از دست ام روانی می شدند...

چون مثل موش آزمایشگاهی به آن ها نگاه می کردم...

 

البته نه...

چون مهربان بودم و حکیم...

و احتمالا در کودک با زبان کهولت سن برخورد می کردند...

 

مثل حضرت عیسی علیه السلام..

 

کودکان حکیم و نابغه و عارف را دوست دارم مثل ملاصدرا...

 

دلم می خواهد از جنس آدم های باشم که شراب مردم را سرکه می کنند ..

نه سرکه مردم را شراب...

 

انسان ها را با کرامت و ادب تربیت می کنند...

نه با جریمه و تحریم و تهدید...

 

رفتار اول با انسان است...

رفتار دوم با جانور..

 

من عاشق حاج آقا مجتبی تهرانی ام...

ایشان هم ما را در نماز و تشییع جنازه شان دعوت کرده بودند...

 

اگر یادم باشد یک اربعین...

چون بعد از تشییع جنازه در مدرسه شهید مطهری...

رفتیم دیدار حضرت آقا....

 

کلا من با شهید مطهری خاطره زیاد دارم..

مثل مسیح کردستان با بچه های حلقه شهید مطهری...

 

 

یاحق 

 

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ خرداد ۰۲ ، ۰۲:۱۵
معرفت جو

بسم الله الرحمن الرحیم

 

مغز من مثل توپ نرمی هست...

که وقتی شروع به کار کردن باهاش می کنم...

 

مثل این هست که از چند سمت چند سوزن واردش می کنند..

و هر سوزن باعث جیغ زدن یک نفر می شود...

 

 

اوایل کار کردن باهاش سخت بود..

حتی حرف زدن تنگی نفس می آورد...

 

ولی الحمدلله الان قابل کنترل شده است....

 

مغز عزیز من...

 

یاحق 

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ خرداد ۰۲ ، ۱۹:۰۴
معرفت جو

بسم الله الرحمن الرحیم

 

از این به بعد هر فردی از ما بپرسد..

که چرا امام حسین علیه السلام با وجود آگاهی از کربلا...

 

و شهید شدن خودشان و دوستان شأن...

رفتند کربلا...

 

می گویم خطبه ۷۹ نهج البلاغه را بخوانند..

 

در مسیح کردستان یک صحنه جالب بود...

اینکه شهید بروجردی...

ماشین را برداشت و همراه دو خانم...

نوزاد را رساند به بیمارستان...

 

شهید شدن دو خانم..

برای تولد یک نوزاد..

 

اگر آینده را می دانستیم ..

این حرکت را انجام می دادیم..

 

دو نفر شهید شوند..

تا یک نفر زنده بماند...

 

دو دو تا چهارتای دنیا...

 

جالب است...

آن هم نوزاد سر کرده گروه منافقین..

 

تا چه مقدار باید فکر کرد...

 

برای شهید بروجردی...

وجعلنا من بین ایدیهم سدا و من خلفهم سدا

فاخشیناهم فهم لا یبصرون..

 

هدف زنده کردن یک نوزاد است..

هدف کمک کردن است...

 

باقی اش توکل به خدا...

و راضی شدن به رضای او...

 

آینده هنوز رقم نخورده...

 

یاحق 

 

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ خرداد ۰۲ ، ۱۰:۱۰
معرفت جو

بسم الله الرحمن الرحیم

 

جمعه دوباره ترور شدم...

سینما فلسطین...

آقای غلامی..

شهید مطهری...

 

غریب..

 

پیامک های شب قبل..

امام علی علیه السلام..

 

فردا در جمع جواب سوالت را می دهم...

خیریه حضرت زهرا سلام الله علیها دستگاه اکسیژن ساز...

 

بعد پیام امام علی علیه السلام

غصه فردا را نخور..

اگر زنده ماندی روزی ات می رسد...

 

در نمایشگاه کتاب..

غرفه مقاومت...

 

در حیاط نمایشگاه مصلی..

 

خانمی که بروشور پردازش مغز داد...

رباب فتحی..

 

در برگشت هم..

که ماشین کوییک سیاه..

جای ماشین ما در پارکینگ منتظر بود...

 

به همین راحتی.....

 

آسم ام برگشت حالا چه کار کنم؟!

 

من یک دعوتی دیگر هم دارم...

یعنی ایت الله خوش وقت دعوت مان کرده...

 

تنها مطلب نگران کننده من..

این است که در روح برزخی ام...

 

یک شیطان به سمت راست روح ام چسبیده ..

و قرین است...

 

وَالَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ رِئَاءَ النَّاسِ

 وَلَا یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَلَا بِالْیَوْمِ الْآخِرِ ۗۗ

 وَمَنْ یَکُنِ الشَّیْطَانُ لَهُ قَرِینًا

 فَسَاءَ قَرِینًا

 

می خواهم این را با هر دستور العملی که شده پاک کنم...

قبل از مردن...

 

تشکر

 

یاحق 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ خرداد ۰۲ ، ۰۹:۳۱
معرفت جو

بسمه تعالی..

 

باغبان های خاله ام..

خانم آوازه است و آقای راستگو..

خانم آوازه سم پاشی می کند و خادم حرم شاه عبدالعظیم حسنی علیه السلام است...

 

این هم جالب است...

 

یا اینکه دختر شأن ..

با آقای صادق بابا شاه کار مشترک کرده...

 

یا اینکه مسجد شریف دارد تعمیر می شود..

و آقای شاهی باید در را باز کند...

 

پروژه های سهم الارث...

تقسیم زمین و آب..

املاک ارکا...

 

در کشور شروع شده...

 

به قول نورالدین خان زاده...

اول خمیر دندان و مسواک ام را بر دارم..

بعد جلوی خلیل سنتر را بگیرم..

 

مهریه پرداختن و خواستگار فرستادن و جهیزیه...

 

انتخاب من...

شرف آباد، اختیار آباد...

 

جنگ ترکیبی خوبی است..

 

برای متوقف کردن پروژه ها...

 

یاحق 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ خرداد ۰۲ ، ۰۹:۰۵
معرفت جو

بسم الله الرحمن الرحیم

 

کل یعمل علی شاکلته..

 

به نظم آفرینش که نظر می کنیم هر شی ای در مدار خود می چرخد..

آن قدر منظم و مرتب که زیبایی و قدرت خالق اش را هویدا می کند..

اینکه فشار خون تمام مردم دنیا همه در بازه مشخصی است..

اینکه هر 12 ماه می شود یک سال...

درست در زمان مشخص...

سال جدید و نو می شود...

 

همه موجودات در حرکت اند..

از مبدأ به مقصدی..

یا با جذبه حق حرکت می کنند..

و مانند سنگ من خشیت الله بر زمین می افتند ..

و یا شیطان یدعوا الی النار می کند و همه را به سمت آتش فرا می خواند..

 

یوم یدعوا کل اناس بامامهم..

ایمه هدی که ندعوا الی الهدی می کنند...

و شیطان که دعوت به نار می کند و مردم همه با جذبه و کششی به حرکت در می آیند..

 

سخر لکم ما فی السماوات و الارض هم جالب است..

مورچه ای را در نظر بگیریم..

که می خواهد از مکان الف به سمت مکان ب رود..

آیا ما می توانیم پیش بینی کنیم که به مکان ب می رسد...

در چه زمانی به مکان ب می رسد...

 

اگر مثل پهباد بود..

و در وجود مورچه کنترلی داشتیم...

و مورچه مانند پهباد بود کنترل اش می کردیم..

و آن را از مکان الف به مکان ب می رساندیم..

چون در تسخیر ما بود ، مثل ابرها برای ملک سلیمان...

 

ولی وقتی اراده مورچه جدا از اراده ما باشد...

مورچه برای خود حرکت می کند..

و روی پاهای اش..

تسلط وجودی دارد و کنترل اش مرکزیت درونی دارد...

 

شاید ما بتوانیم محیط زیست اش را کنترل کنیم..

اطراف او جاده ای درست کنیم..

که در خط راست حرکت کند.

و یا او را در سبزه زار و صحرا رها کنیم و یا مارپیچی تو در تو و بخواهیم مقصد را پیش بینی کنیم...

 

مسیله دیگر جنس مورچه است...

اینکه اگر به رقت و لطافت آب باشد..

می توان آب را در تماس با خون و دود و گلاب ...

خونی کرد، سیاه کرد و یا معطر کرد...

 

ولی مورچه هر چقدر هم که غلات بخورد..

مورچه مثل آب ..

تغییر وضعیت نمی دهد..

و ظاهرش خونی و دودی و گلابی نمی شود....

 

حال فرض کنیم که انسان را...

می خواهیم از هویت و شخصیت الف...

به هویت و شخصیت ب برسانیم و یا آینده او را پیشبینی کنیم...

 

مثلا فشار خون اش را ...

 

فشار خون آیا در شاکله انسان است...

روح رقیق انسان، جسم انسان و روان انسان...

این انسان از چه مسیری عبور کند که از وضع الف به وضع ب برسد...

 

آیا قابل پیش بینی است؟!

 

بماند آیات جالبی است...

و البته دعاهای جالبی...

اینکه شیطان در مجاری دماونا و صدر ما سکونت دارد...

اینکه در حرز امام رضا علیه السلام داریم خداوندا تسلط شیطان را بر مخ و عصب و لحم ما قرار نده...

و یا شیطان در مال و اولاد انسان شریک می شود..

 

یعنی تسخیر شیطان نشویم..

 

آیا بدن انسان مثل شهر است...

اینکه رگ های انسان مثل خطوط مترو و اتوبوس رانی است...

و سلول های انسان مثل انسان های دیگر است...

برخی کافر، برخی مومن، برخی منافق، برخی بهایی..

برخی با روسری برخی بی روسری و به عبارتی در سلول های بی روسری محل سکونت شیطان است که در رگ ها جریان دارند...

 

سلول های کافر و منافق و بهایی را چگونه می توان تشخیص داد...

کدام بی روسری است کدام با روسری است..

کدام حزب الله است..

کدام حزب شیطان است...

 

بعد مثلا آدرس را داشته باشند...

سلول بهایی به سلول ظاهرا مسلمان پیام دهد...

بگوید مقصدت کجاست؟؟

و مثلا در مقصد یک حمله تروریستی شود...

به عبارتی واکنش انرژی زا رخ دهد و اسید و باز واکنش دهند...

 

در دنیای امروز همه چیز برچسب دارد...

هر شی ای..

ویژگی ها و feature هایی دارد...

ویژگی های سلول مخرب چیست؟! ...

 

در پیام رسانی و مخابرات و اعصاب...

امر الهی داریم و امر شیطانی داریم....

امر الهی با پیام رسانی و شبکه ملایکه و رصد مانند آخر سوره جن ...

پیام به رسول منتقل می شود...

امر شیطانی هم باز در شبکه شیطانی یخوف اولیایه پیام منتقل می شود..

 

این ترکیب مخ و عصب و لحم چگونه تنظیم می شود...

ژنوم انسان ...

از دستگاه مرکزی دستور می گیرد....

 

یک داستان جالب..

با زبان خانه امن...

 

پارسال روز اول سال ...

مهمان حاج قاسم بودیم..

روز تولد هم باز مهمان حاج قاسم بودم....

 

روز اول سال لحظه سال تحویل خانه دخترخاله ام بودم...

خانم نصیری...

دختر خانم حاجی زاده ...

بعد هم مسافرت شیراز و شهر کرد رفتم...

در خانه شان همان روز اول در مورد سینا ژن و واکسن برکت صحبت کردیم و آقای حسینی...

 

۵ شهریور که خواستگاری ونکووری شیرازی بود..

این الله ناصری فوت کردند...

میلاد آزمایش خون را عهدیه ناصری گرفت...

التهاب داشتم...

حراست مدرس هم ناصری است...

 

روز خواستگاری حاج قاسم...

همان خانم نصیری را مهمان مان کردند...

روز بعد که تولد کسری بود، سالن اجلاس سران دعوت بودند....

و بعد از اجلاس با خانم منگانیان صحبت کردند....

 

هیچ فردی نمی داند...

که پارسال چه ماجراهایی بر سر من آمد...

دنبال دلیل بیماری باشی...

سرگیجه و تهوع...

و ندول ریه داشته باشی....

و خواستگار در مورد شفاف شدن تومور و پرده و پروازی که آدم را بدبخت می کند و دستگاه ساختن ندول ریه صحبت کند...

 

حاج آقا ذوالفقاری می داند آنچه را که باید بدانند ....

 

به خاله ام که در مورد خواستگاری پرسیدم...

گفت که مهدی گفته از من عکس دهد...

خاله ام گفته جان....

مهدی گفته امین منشی خانه شأن است...

انگار ما سازمان ایم و امین منشی سازمان....

 

من چشمان کافر را می توانم تشخیص دهم...

و چشمان خاله ام چشمان کافر بود..

 

بماند که دندان پزشکی نرفته...

از علیزاده دندان پزشکی ولیعصر برای مان..

شماره حساب کارت به کارت می آمد..

و بعد مردم در خیابان ولیعصر تهران اجتماع زن زندگی آزادی می کردند...

 

مهسا امینی از کردستان آمد...

پارک طبیعت...

بعد رفت بیمارستان کسری...

بعد هم ژن ژینا زندگی....

 

حاج قاسم ما را وارد بازی کرد...

شاه حیدری و ملا جعفری...

 

هنوز وقتی پیامک مخابرات خانه کرمان مان می آید..

روح حاج قاسم را می بینم...

یا حرم ها نایب الزیاره می شوم....

 

من واقعا در بازی ام...

در صحنه ام...

مثل نادری اطلاعات صحنه...

 

خان اصفهان

آرشام سرایداران...

اشرفی اصفهانی...

 

با نقشه بازی می کنند...

نقشه عرفانی...

 

ولی من دوست دارم مسیح کردستان باشم...

دنیای خیال پردازی کودکان..

و من کودک خیال باف...

 

حمله تروریستی در شیراز و آرایش حرم و گلاب ... اهل حرم، بانوی حرم..

همایش بانوان در اجلاس سران... دعوت از ملکه سبا..

سلام یا زهرا..

گل زدن روزبه چشمی..

عکس طبیعت در سراسر شهر..

جشن تکلیف در حضور رهبر...

جهان بانو...

 

به این می گویند مدیریت کلان کشوری..

 

کودک ام ولی دوست دارم...

در صحنه های بزرگ کشورم بازی کنم...

 

و آدم خوب باشم نه آدم بد..

 

ولی داریم....

لیس للانسان الا ما سعی...

 

خانم دکتر من را آدم بد کرد...

خدا آدم بدش کند....

 

من بیمار بودم...

مثل دانش آموزان مدارس....

نمی توانست ببیند فردی جز خودش در سپاه حق بازی کند..

 

 

من را کرد آدم بد...

خودش را کرد آدم خوب...

 

در حالی که منافق است...

منافق...

و این قدری که به منافقان میدان برای بازی می دهد...

 

آدم خوب ها را تحریم و تهدید می کند....

 

من هم رفتم لانه جاسوسی...

البته خودش دعوت کرد...

 

ولی دید نمی تواند مدیریت ام کند.

به قول خودش...

اسب تندرو و خط مقدم بودم...

رصدم کرد..

کندرو را آورد جلوی تندرو...

کوییک سیاه را در پارکینگ خواباند..

 

بعد هم که اسب کندرو شدم...

به قول خلطرات خودش..

دورم ریخت...

 

اگر درست فکر می کنم...

خدا دورش بریزد...

 

تفیض من دمع...

 

اول مهرماه سعی کردم گفتمان را عوض کنم..

در دانشکده گفتم چرا خانم ها را می فرستید سراغ آقایان...

که پرسشنامه پر کنند..

جای خانم ها در کوچه و خیابان است؟!

 

خانم دکتر فهمید....

فرستاد مشاوره...

 

برای من فیلم بازی نکنید ‌...

جلوی پدرم اشک تمساح نریزید...

 

خانم دکتر منافق است...

منافق

 

خداوند آن شاالله...

آن دنیا در دادگاه الهی...

سیرت ها را آشکار می کند ...

 

اینکه برای خودمان قدم می زنیم..

یا برای خدا..

 

در خواستگاری اسفند هم...

خواستگار می گوید..

یا با ما باش...

یا منزوی...

 

من هم نماز جمعه و راهپیمایی و حرم را انتخاب کردم...

شما منزوی باش...

 

یاحق 

 

 

 

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ خرداد ۰۲ ، ۰۸:۵۰
معرفت جو