تفسیر محبت

سنگ نوشته

تفسیر محبت

سنگ نوشته

مشخصات بلاگ

الذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا

آخرین مطالب
محبوب ترین مطالب

کردگار به من قلبی ده  که زمینی باشد حاصل خیز و محبت را هر چند که دانه ای کوچک باشد در خود مأوا دهد و آن را به درختی تبدیل کند پر ثمر و کدورت را  نیز چونان بذر علف هرز در خود جای دهد و آن را به سبزه ای تبدیل کند سرسبز در پای آن درخت که آشیانه ای باشد برای آنان که می خواهند از سایه درخت لذت برند .

کردگارا هر آن گه که من رنجیدم به من بیاموز که چه رنجش می آورد تا به آن دیگران را نرنجانم و صبری ده که به جبران بر نیایم و خود نیز چونان آن ها که مرا رنجاندند نباشم .

کردگارا به من کمک کن که هر چه از افراد بیشتر می رنجم به آن ها بیشتر لطف کنم که شاید آن ها نیز مهربان بودن را بیاموزند و با من و دیگران مهربان باشند و چه بسا که آن ها ندانند که مرا رنجانیده اند و بی قصد بوده که مرا طاقت بازخواست در قیامت نباشد برای ظن بد .

کردگارا به من فهمی بده که خوبی های افراد را ببینم و درک کنم و سپس جرئتی ده و توانی و زبانی که چونان آینه ای به لطافت هر چه تمام تر و با آرایشی زیبا خوبی و بدی را در هم امیزم و خلق را هدایت کنم البته بیاموزم که تا خود هدایت نشدم به دنبال هدایت کسانم نباشم .

کردگارا به من بینشی ده جز خوبی خلق نبینم و جز اندیشه ی خوب از خاطرم نگذرد که گمان بد آفتی است ریشه کن که درخت محبت را بخشکاند و دوستی ها را به دشمنی مبدل کند و بار گناهان آدمی را زیاد .

کردگارا به من زبانی ده که جز به نیکی خلق باز نشود و بی دلیل و با دلیل خلق را نرنجاند و کدورتی در دل آن ها ایجاد نکند چرا که گاه آدمی قصد شر ندارد ولی زبان به شر می گشاید و خلق را می آزارد و  بر گناهان خویش و دیگران می افزاید .

کردگارا مثبت اندیشی را به من هدیه ده که چه بسا فکر خوب کردن در مورد انسان بد بسی بهتر است از فکر بد کردن در مورد انسان خوب .

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ بهمن ۹۱ ، ۱۱:۳۸
معرفت جو

زندگی زیباست، زندگی باید کرد

چه بسا خاطره ها می گذرد از پی هم

و تو در حسرت یک خاطره ات، خاطره ای می سازی

و فرو می روی در حسرت ها

و همین خاطره هاست که چه زیبا و چه تلخ در ته عمق وجودت، در نهان قلبت به تو انگیزه ی بودن دادند.

بار دیگر که نشستی به تماشای هر آن لحظه که رفت

تو بدان خاطره ای را که کنون می سازی، اندیشه ی فردای تو را خواهد ساخت.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ بهمن ۹۱ ، ۱۱:۲۶
معرفت جو

کردگارا می ترسم از روزی که جسمم در آغوش خاک مأمن گزیند و روحم به نظاره ی تدفین جسمم بر بالای سر آن قیام کرده باشد و دو ملک به انتظار آخرین دست های خاکی باشند که جسمم را از صحنه ی روزگار محو می کند.

کردگارا می ترسم از آن که روحم آن روز سرشار از افسوس باشد که با این جسم خاکی چه می توانست بکند و نکرد و چه نمی بایست بکند و کرد.

کردگارا می ترسم  از روزی که روحم دلی نداشته باشد که بشکند، چشمی نداشته باشد که بگرید ولی تمام وجودش غصه باشد ولی اسباب ابرازش را نداشته باشد و در خودش محو شود.

کردگارا دیشب فاصله ام تا خاک بسیار اندک بود.

کردگارا به یاد بیابانی افتادم که سراسر دشتش سرد بود، تاریک بود و تنها گرمایش را از دل هایی پاک به ارث می برد. کردگارا آن شب پاکان روزگارت خیمه بر پا کرده بودند در وسط بیابان و گرگان درنده از نور وجود آن ها می ترسیدند و زین رو در فاصله ای دور، خیمه را احاطه کرده بودند.

کردگارا سکوت دشت بسیار عمیق شد.

و هیچ کس نمی داند در دشت چه گذشت.

کردگارا یزیدیان با خود چه فکر می کردند آن ها نمی دانستند که هر کدام از این طفلان پاک برای خود اسماعیلی است و چشمه ی زمزم از وجود ایشان نشئت می گیرد.

نمی دانستند که آسمان اگر خدا بخواهد برایشان دریا می سازد تا در کشتی نوح فرود آیند.

کردگارا . . .

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ بهمن ۹۱ ، ۱۱:۲۴
معرفت جو

کردگارا سکوتم به معنای رضایت نیست و نه به معنای عدم رضایت بلکه برای این است که آن چه می توانم بگویم ارزش گفتن ندارد و آن چه را که ارزش گفتن دارد کردگارم نمی هلد

کردگارا سال های سال را سپری کردم در حالی که می خواستم بنده هایت از من راضی باشند و من را نیک بپندارند و هیچ کس از من راضی نشد

کرداگارا صباحی چند نیست که رضایت تو را می جویم و چنان مرا نزد خویش محبوب ساخته ای که استحقاق آن را ندارم

کردگارا دمی را در این دنیا سپری نکردم مگر این که بازدمم از نهادی منی نو بیرون می آمد.

کردگارا چه بسیار کسانم می پندارند که من را شناخته اند در حالی که من خویش از شناخت خویش ناتوانم

کردگارا دانستم که دنیا هدف دارد و من برای کاری در این جهانم، زین رو دانستم که شادیم از برای رسیدن به هدف است و غصه ام نیز.

کردگارا دانستم هر آن چه را که دارم از تو دارم، اگر خیری به من رسد لطف توست و اگر گزندی به من رسد یا مصلحت توست و یا کوتاهی من، زین رو صبوری را پیش گرفتم ولی کرداگارا بنده ام و خود در کتاب حقت گفتی که بنده عجول است.

کردگارا نمی گویم چرا می دانم که مصلحت توست ولی بگذار بگریم که گریستن به حال خود نعمتی است که به بنده گانت ارزانی داشتی

کردگارا عمری است که به جای تو خلق را می پرستیدم و تو با بزرگواریت محافظم بودی کردگارا حال که اراده کرده ام که به جای خلق تو را بپرستم نمی دانم که چه می کنی

کردگارا مرا تنها ساختی که جز خودت مأوایی برایم نباشد و هر آن دم که در خیالم جز تو گذشت و جز تو را، آن چنان که تو را می بایست ستایش کنم ستودم مرا به فراقش سوزاندی تا با فراقت نسوزم چراکه آن فقط سوزش است و این مرگ. کردگارا هر آن دم که خواستی این گونه مرا بسوزان چراکه مرا توان این سوختن است ولی توان آن سوختن نه.

کردگارا چنان خودت را در من بزرگ کن که به قول مولایم جز تو در نظرم حقیر شود. 

کردگارا چنان اعتمادم را جلب کن و اعتماد به دیگرانم را سلب، که جز به تو اعتماد نکنم و جز از تو نخواهم و جز به یاری تو نیاندیشم.

کردگارم حقیرم کن در نفس خویش و بزرگم کن در نظر غیر از خویش.

کردگارا از بیرون جلوه ی تو باشم و از درون جلوه ی آن چه مرا از آن آفریدی

کردگارا چنان خودت را در نظرم بزرگ کن که اگر تمام خلایقت جملگی نه گفتند و مقصود من مقصود تو بودی، آرامش داشته باشم، ایمان داشته باشم و یقین

کردگارا نیتم را خالص کن که سبک و سنگینی کار برایم مهم نباشد، اگر خیر بود در هر حال آن را بزرگ بپندارم.


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ بهمن ۹۱ ، ۱۱:۲۰
معرفت جو

  • در آیه ای خدا می گه دونه و هسته را تو خاک می کاریم و جالبش اینه که هم برای صبح و هم برای دونه و هسته واژه ی فالق یعنی شکافنده را به کار می بره، خیلی جالبه یعنی هم دونه و هسته می شکافه هم صبح، دونه توی خاکه و اون جا تاریکه و اگر صبح را پوسته ی زمین در نظر بگیریم صبحم مثه دونه گرده و توی جو تاریکه حالا از توی دونه جوونه در می یاد و از توی پوسته ی زمین نور یعنی یه جوری انگار پوسته ی زمین پاره می شه همین جور که پوسته ی دونه پاره میشه. هر دو تا هم تو تاریکی. چیز دیگه ای که جالبه اینه که خدا می گن تاریکی بر و بحر نمی گن تاریکی آسمون بر و بحر یه جای دیگه قرآن هم وقتی درباره ی تاریکی آسمون حرف می زنن می گن السماء فیه ظلمات نمی گن ظلمات السماء البته شاید یه جای دیگه ی قرآن که من نخوندم این را هم بگن ولی یه جورایی تاریکی جالبه یعنی انگار یه فضایی که اختصاص داره به یه چیز
  • اینکه سال قمری و شمسی داریم اینکه خدا این همه ستاره و سیاره را گذاشتن تا ساعت و نقشه باشن برای ما آدم ها و کلی چیزه دیگه هم خیلی قشنگه
  • کلا دنیا خیلی قشنگ و تفکر آمیزه بعضی وقتا یه سری اتفاق می افته که آدم و عالم برنامه ریزی می کنن که نیفته ولی چون خدا می خواد میفته
  • آیه ی 94 سوره ی انعام (و روز قیامت به آن ها گفته می شود:) همه ی شما تنها به سوی ما بازگشت نمودید همان گونه که روز اول شما را آفریدیم و آن چه را به شما بخشیده بودیم پشت سر گذاشتید و شفیعانی را که شریک در شفاعت خود می پنداشتید با شما نمی بینیم پیوندهای شما بریده شده است و تمام آن چه را تکیه گاه خود تصور می کردید از شما دور و گم شده اند. البته این شفاعتا فرق می کنه با شفاعت امامان معصوم و مقربینی که خدا بهشون اذن شفاعت داده
  • آیه ی 71 سوره ی انعام (می گه بگو آیا غیر از خدا چیزی را بخوانیم که نه سودی به حال ما دارد نه زیانی و به عقب بر گردیم بعد از اینکه خدا ما را هدایت کرده است؟ همانند کسی که بر اثر وسوسه های شیطان در روی زمین راه را گم کرده و سرگردان مانده است در حالی که یارانی هم دارد که او را به هدایت دعوت می کنند به سوی ما بیا بگو تنها هدایت خداوند هدایت است و ما دستور داریم که تسلیم پروردگار عالمیان باشیم)
  • آیه ی 52 سوره ی انعام (و لا تطرد الذین یدعون ربهم بالغداوه و العشی یریدون وجهه ما علیک من حسابهم من شئ و ما من حسابک علیهم من شئ فتطردهم فتکون من الظالمین. )یعنی و کسانی را که صبح و شام خدا را می خوانند و جز ذات پاک او نظری ندارند از خود دور نکن. نه چیزی از حساب آن ها برتوست و نه چیزی از حساب تو بر آن ها که اگر آن ها را طرد کنی و از ستمگران گردی. 
  • آیه ی 54 سوره ی مائده هم خیلی قشنگه (می گه آدمایی که خدا را دوست دارن و خدا دوستشون داره ذلیل هستن در برابر مؤمنان و عزیز هستن در برابر کافرا) 
  • آیه های آخر سوره ی حجرات هم فوق العاده است. درون مایش این بود که گمان بد در قبال هم نکنید که بعضی از گمان های بد گناهه، غیبت نکنید، اگه یکی یه خبری را بهتون می ده تا از صحتش مطمئن نشدین پخشش نکنید،همدیگه را به عناوین بد نخونید (مخصوصا روی قوم های مختلف القاب نذارین)، چون اختلاف نژادها برای تمایز بین قبایل و شناختن اون ها از همه و . . . و این که شاید فکر کنید یکی آدم بدی باشه ولی اون نفره از شما بهتر باشه


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ بهمن ۹۱ ، ۱۱:۰۸
معرفت جو

چند تا حرف قشنگ از کتاب قیدار: 

 

  • تصمیم اول با همه جان، دوم با عقل، سوم با ترس
  • همین جوری آدمیزاد باد می کند! هر وقت دیدی برده اندت بالا و دارند بادت می کنند، بدان که روزگار از دست آویزانت کرده است به قناره که پوستت را بکند . . . 
  • از ابن بابویه بر می گشتم. رفته بودم سراغ رفیقت. دلم هوس یک مرد کرده بود. زیر آسمان، که مردی نمانده بود، رفتم سراغ زیر خاکی ها. درخت را دیده ام که خشک می شود، سال که می گذرد، چگونه می افتد؛  قصر را دیده بودم که چگونه فرو می ریزد؛ کوه را ندیده بودم که بعد عمر چگونه غبار می شود. از علائم قیامت در قرآن، یکی همین است؛ غبار شدن کوه ها. می خواستم ببینم قیدار چگونه می افتد . . . از زیارت اهل قبور برمی گشتم، گفتم بیایم این جا فاتحه ای هم برای شما بخوانم . . . 
  • حرف از طلاق نیست، حرف از وصل است. نوح نبی نجار بود، کشتی هم ساخت، اما کارش با آدم بود. داود نبی، آهن گر بود، زره هم ساخت، اما کارش با آدم بود. رسول خاتم، صلوات حضرت حق بر او باد، کاروان دار بود و بازرگان، اما کارش با آدم بود . . . قیدار، قیداری اش را بکند و البته از لومه ی لائم نهراسد . . . کار از این جا به بعد، از خوش نامی به بدنامی می رسد قیدار . . .
عبارات قشنگی هم داشت، "بیمه جون"، "سیاه و سفید" و "لنگر پاسید"
از همه جالبتر هم پی لنگر بود که توش کتاب بود و نقش پای سید گلپا
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ بهمن ۹۱ ، ۱۶:۱۸
معرفت جو

اماما چونان انسانی که راه گم کرده و در وادی ظلمانی بیابان است آن گاه که کور سوی نوری، شهابی، در آسمان رخ می نمایاند راه می روم و آن گاه که شب فروغ خود را دریغ می کند می ایستم و به انتظار شهابی دیگر در ظلمات ترس در خود فرو می روم. 

اماما چگونه این حال بر من حادث شده در حالی که خود نه تنها خوب می دانم بلکه اقرار می کنم که مرا نه توان مصلح فی الارض شدن است و نه ایمان من بر مردمان کردگار پاکت رجحان دارد و نه در آن اندازه ام که در خلوت دل خود مونس دیگری را جز خدای خود یابم. 

اماما دانم که خود به بیابان زده ام ، چرا که موسی (ع) کلیم در بیابان، در ظلمات شب و او نیز به امید یافتن نور، خدای خویش را یافت. 

اماما من نیز با عصای شبانی ام آمده ام با تمام وجود بی وجودم آمده ام با تمام هستی ام آمده ام به انتظار یافتن نور. . . آمده ام که نعلین از پا درآورم، هستی ام را به صاحب هستی دهم و در نیستی خود هستی یابم. . .

اماما آمده ام تا جام اکسیر جاودانگی را از خدای خویش به تحفه برم، آمده ام تا روح خویش را با زندگانی پیوند دهم و دل خویش را آشیانه ی ستاره ی قطبی بیابان سازم تا هیچ گاه دیگر گم گشته و حیران در وادی بیابان به سر نبرم. . . .

اماما من به امیدی به این بیابان آمده ام و سزایم نیست حال که قالب تهی کرده و ناامید از ماسوا الله سر به کوی دوست گذاشته ام دست تهی و دل غمگین به آشیانه ام باز گردم. . .

اماما تو خود دانی که این بیابان خوار دارد، درنده دارد و . . .

اماما مرا تنها راه به کوه امن نتوان پیدا کردن . . .

اماما؛ امام راهم باش و خود مرا به خدایم برسان که مرا دیگر نای فغان برآوردن در دل شب نیست . . .

من جاهد فینا لنهدینهم سبلنا 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ بهمن ۹۱ ، ۱۵:۴۹
معرفت جو

تو سوره ی نمل که رفتنی داشتم می خوندم خیلی باحال بود هدهد می یاد با کلی آب و تاب درباره ی ملکه صبا یا شایدم سبا حرف می زنه می گه من نمی دونم اینا چه جور کافر شدن و مگه نمی بینن خدا هست و خلاصه هر چی دلش می خواد می گه، اون وقت حضرت سلیمان (ع) خیلی شیک نه حرفش را تأیید می کنه نه چیزی فقط می گه " سننظر اصدقت ام کنت من الکاذبین" یعنی صبر می کنیم تا ببینیم راست می گی یا دروغ" یعنی باید در مورد حرف شما تحقیق بشه هدهد خان، همین جوری حرفت را قبول ندارم هرچند که خوب می شناسمت اصلا هم مهم نیست تو چه قدر بهم نزدیکی.

جالب ترش اینه که خود هدهد را می فرسته دنبال شناخت ملکه سبا یا همون صبا تا خودش بره و بفهمه نه اون قدرا هم که فکر می کرده ملکه نادون نیست و اهل فکره. 

به خاطر دل کودکمون از ادامه سخن چشم می پوشیم و زبان به کام می گیریم. 

قیدار خیلی خیلی قشنگه ما هم خوندیم :) ان شاالله بعدا جملات قشنگش را می نویسیم. 

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ بهمن ۹۱ ، ۱۵:۴۶
معرفت جو

سلام، در این جا ان شاالله روزشمار عمر ما نوشته می شود. 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ بهمن ۹۱ ، ۱۵:۲۵
معرفت جو