یا هو
بسم الله
بار دیگر وقت آن رسیده
که رنگ از خود بشوری و تهی از خود شوی
حال دیگر روح تو نیز از جسمت جدا شده و در آسمان هستی به نظاره فعل توست
که چگونه آفریدگارت آن را نیز مانند ابدان غیر به حرکت وامی دارد و به فعلیت می رساند
حال دیگر تو نیز خود را در قبضه ی قدرت لایتناهی می بینی
و هر چه را که او اراده کند خود را در آن حال دیده و راضی به رضای دوست می شوی
حال دیگر فرقی بین تو غیر نیست
همه در سیطره ربوبیت الهی خواست خدا را به فعلیت می رسانید
و اینک است که تو می فهمی تمام ضمایر من تو ما شما و ایشان بی معنی می شود و فقط یک ضمیر می ماند
و آن هم "هو" است . . .
وقت آن رسیده که تو نیز بی خود شوی و بدانی که هر چه می کنی تنها اراده ی اوست
آری عزیز دل در آسمان هستی بنشین و نظاره گر این باش
که چه زیبا دوست صحنه ی زندگی تو را نیز خود آرایش می دهد
و چه زیبا فیلم نامه ای برایت نوشته و چگونه تو را نیز خود به حرکت وامی دارد.
تا وقتی که "من" ای برایت بود مانند ذره ای بودی معلق در آب
که هم دیده می شد و هم گاهی ته نشین.
ولی وقت آن است که تمامت حل شود و چون حل شدی
آن وقت است که تمامت نوشیده می شود چون آب
بدون اینکه نوشنده را رنجی باشد از درک تو
در میان ذراتش و چه خوب است که در آخر
هیچ طعمی از تو نماند
و فنا شوی در الله
چه خوب است که صبغه ات صبغه "هو" شود. . . .
یاهو