از دیشب تا امروز با سه کلونی آشنا شدیم :) اولیش مورچه ها بود یه عالمه مورچه افتاده بودن رو یه تیکه کوچیک بیسکوییت و با نظم و هماهنگی تموم داشتن منتقلش می کردن به خونه خیلی جالبه چون همشون یه جا زندگی می کردن و آشیونه یکسانی داشتن و اهدافشون مشترک بود و محل ارتزاقشون یکی بود تو راه که همدیگه را می دیدن به هم نشونی بیسکوییت را می دادن و یار جمع می کردن و خیلی منظم تا صبح کل بیسکوییت را منتقل کردن به خونشون بیسکوییت هم الحمدلله بزرگ بود و همشون را کفاف می داد . . . خلاصه صبحی هیچ اثری ازش نبود . . . نه از بیسکوییت نه از مورچه ها یعنی همین که کارشون تموم شد دیگه مزاحم ما نبودن و رفتن . . .
کلونی بعدی صبحی کلاغا بودن اونا یه دسته بودن که اومدن سر سفره ی خدا و داشتن غذاشون را می خوردن غذا برای اونا هم به اندازه بود ولی هیچ کدومشون خونه نبردن و شاید اصلا خونشون یه جا نبود منظورم از خونه جامعه ایه که دغدغه هم را دارن و سیری و گرسنگی همدیگه براشون مهمه، شاید چون هدفشون یکی نبود اصلن لزومی هم نمی دیدن که برگردن و تو راه به بقیه بگن غذا هست . . .
بعدیش گنجشکا بودن این دفعه برای اینا غذا هم نبود و نه به هم کمک می کردن نه هم بی تفاوت بودن بلکه تو سر و کله ی هم می زدن برای یه دونه غذا . .. .
مورچه ها همیشه با همن و همیشه خدا حواسش بهشون هست و بهشون یه عقل داده که حتی تو تابستون برای زمستونشون غذا جمع کنن، یه جمع خیلی بزرگ که تو یه لونه زندگی می کنن و تحت فرمان ملکه ان یعنی در واقع ملکه مادر همشونه و دل های مورچه ها را با مهر و محبتی که خدا بهش داده به هم وصل کرده تا همیشه غمخوار هم باشن و حواسشون به هم باشه، فک کنم اگه یه روزی یه مورچه قرار باشه تنهایی غذا بخوره کلی عذاب وجدان بگیره و فک کنم اینا هم تشییع جنازه داشته باشن . . . البته بماند که خود مورچه چه خلقت عظیمی داره ما برای اینکه یه پاک کن را به قطعه کوچیکی به اون اندازه تبدیل کنیم کلی زحمت می کشیم اون وقت خدا با تیغ جراحی میکروسکوپی تو دل این مورچه ی خیلی کوچیک قلب و شش و ریه و صدتا چیزه دیگه قرار داده همون بدن کوچیک را بند بند کرده و هر بندی واسه خودش عظمتی داره، چشمای کوچیکی قرار داده تا باهاش ببینن و پاهای نازکی که آدم با خودش می گه چه جوری این پای ظریف روی زمین سخت راه می ره و نمی شکنه و رو زمین استواره . . . .کلا ما به این مورچه کوچیک با عظمت ارادت خاصی داریم و خیلی دوستش داریم یعنی عاشقشیم :)
تازه اعتمادشون به هم هم خیلی جالبه دیشب هرچی راه را می دیدیم منحنی بود یعنی یه راه صاف برای رسدینشون به بیسکوییت وجود داشت ولی همه همون راه منحنی را می رفتن چون به هم اعتماد داشتن، چون به اون راهنمایی که خدا تو دلشون گذاشته (بهش می گن فرمون :) ) اعتماد داشتن و شاید اگه این اعتماد نبود و هر کدوم واسه خودشون می رفتن کلی گم می شدن و به بی راهه می رسیدن. این جوری شاید همشون یه مسیر طولانی تری را طی می کردن ولی چون درصد مورچه هایی که این جوری به خاطر اعتماد به خدا، به بیسکوییت می رسیدن بیشتر بود، درنهایت زمان کمتری را طی می کردن برای جابه جایی بیسکوییت نسبت به وقتی که هر کی صراط خودش را برای رسیدن به بیسکوییت می رفت و شاید این صراط همون صراط مستقیم، استقامت روی راه و پایداری بود. . . . عزیزم . . . .چه قدر اعتماد و وجود روح یکپارچه خوبه . . . .
اما در مورد کلاغا، تا اون جایی که بچه بودیم با خانواده می رفتیم پارک یادمه کلاغا آپارتمان نشینن یعنی تعدایشون رو یه درخت زندگی می کنن گاهی با هم می یان با هم می رن (البته واقعا منظوری نسبت به انسانا نداریما چون انسان ها می تونن در زمره هر سه کلونی قرار بگیرن) کاری به کار هم ندارن کلا سرشون تو کار خودشونه البته نمی دونیم وقتی قار قار می کنن به هم چی می گن ولی خب گویا با هم حرف می زنن. . . .البته بماند همین کلاغ موجودیه که به قابیل یاد داد که چه جوری جناب هابیل را در آغوش خاک بسپاره و ما به این موجود بزرگ هم جسارتی نمی کنیم . . . کلا زیاد کاری به کارشون نداریم . . .
جماعت بعدی جناب گنجشکه البته ما خیلی دوستشون داریم خیلی موجود باحالیه مخصوصا وقتی با هم بازی می کنن تا حالا چند بار دیدم روی هم سوار می شن و کلی جیک جیک می کنن کلا به پر و پای هم خیلی می زنن ولی اغلب خونه ی جدا دارن و تنها زندگی می کنن . . . واسه همین هم برای یه لقمه نون تو سر هم می زنن . . . البته این وجهیه که ما ازشون دیدیم . . . .
.......................................................................................
یه بافتنی خیلی قشنگ خیلی باحاله خیاطش یه رو می زنه یه زیر، یه رو، یه زیر، یه رو یه زیر شاید خدا هم وقتی بخواد یه آدم خوب ببافه همش یه رو می زنه یه زیر . . . .
.......................................................................................
همیشه ورود و خروج خیلی سخته تو هر کاری (به قول استاد پایایی مون همشون از نمودار وان حموم پیروی می کنن). . . .
..................................................................
در پناه حق
ههه دیروز تو راه یه عالمه ماشین بود قسمت جالبش این بود که توی بعضی از تریلیا ماشین بود و ماشینا بدون این که لاستیکاشون ساییده بشه و رنجی بکشن داشتن با سرعت به سمت مقصدشون می رفتن. مصداقش کشتی حتی اتوبوسی که دیشب ما توش سوار بودیم هم میشه
می دونید گاهی این قدر دوست دارم سوار این جور وسیله ها شم احساس می کنم یه جمع خوب دوستی، حوزه دانشجویی، هیئت دانشگاه، مجمع و کلی جای دیگه دقیقا نقش همون تریلی و کشتی را داره و جالبترش اینه که کشتی و تریلی و اتوبوس همیشه یه عالمه آدم توش سوار می شه یعنی جمع یه عالمه آدمه نه یکی و دو تا واسه همین هم عاشق جمعای بزرگم . . . .
تو دعای مکارم الاخلاق هم امام سجاد (ع) می یان کلی صفت خوب پشت هم ردیف می کنن و بعدش می گن راه حصولش بودن با جمع خوبه (واکمل ذلک لی بدوام الطاعه و لزوم الجماعه یعنی و کامل گردان آن را بر من به دوام طاعت و ملازمت جماعت) و یا تو دعای ابوحمزه ثمالی می یان یکی از دلایل کسالتشون تو وقت حرف زدن با خدا و عبادت را دوریشون از جمع خوب می گن (او لعلک فقدتنی من مجالس العلماء فخذلتنی یعنی و یا شاید در مجالس علماء نیافتیم و مرا واگذاشتی)
یا این قدر به نماز جماعت و غیره توصیه می شیم . . .
خلاصه امیدوارم تمام جمعای دوستی دنیا روز به روز دوستیشون عمیق تر بشه و وسعت پیدا کنه گاهی برای ثبوت دوستی باید دل های همدیگه را بخریم و چه قدر این دل خریدن ارزشمنده . . . .
دیروز یه اتفاق با حال دیگه هم افتاد و اون این بود که یه کوچولو داشت گریه می کرد بهش یه شکلات دادن گریش صاف وایساد در یه لحظه کلی خندیدیم و با خدامون گفتیم خدایا دمت گرم یعنی وقتی ما هم گریه می کنیم همین جوری بهمون شکلات می دی و نازمون را می خری و انگار نه انگار ناراحت بودیم :) . . . .
خدایا شکرت
ان شاالله همه آدمای خوب روز به روز دوستی هاشون عمیق تر بشه و دامنه دوستیشون گسترده تر
خدا، خیلی خدای رحمت و مهربونیه، خیلی . . . ، دم خدا گرم . . . .
امروز بیشتر از همه به خاطر استاد ناراحت بودم و ناراحتیشون را از اعماق قلبشون می تونستم احساس کنم واسه همین اصلا آروم نبودم و نمی تونستم آروم باشم مثه یه باغبونی که تموم محصولاتش را آب می بره :(((((
واسه همین صبحی یه بند از 7 صبح دارم مقاله می نویسم کاربرد اعداد فیبوناچی در طراحی چیدمان دپارتمان های با مساحت مختلف
این که موضوعش از کجا اومد و چی شد به این فکر افتادیم بماند ولی همین بس که خدا در چیدن زیباترین مخلوقاتش در کنار هم از عدد فیبوناچی استفاده می کنه و مستطیل طلایی . . . .
امیدوارم این کارم مرهمی باشه بر غم استاد . . .
خدایا ببخش
استغفرلله ربی و اتوب الیه
می دونید چیه امروز سر کلاس زنجیره عرضه داشتیم با خودمون فک می کردیم که یه زنجیره ساده کلی فکر می خواد و اصول داره و . . .
کلا مدیریتش خیلی پیچیده و سخته . . .
البته به زبون علمی . . .
فکر کنید قرار باشه از یه خیابون رد شید اون وقت چشمتون این چشم که خدا داده نباشه یعنی قرار باشه به خاطر رد شدن فاصله ی بین ماشین و خودتون را تخمین بزنید سرعت اون را حدس بزنید طول خیابون را حساب کنید اون وقت سرعت خودتون را محاسبه کنید، سرعت نسبی خودتون و ماشین را حساب کنید تازه بعد از کل این محاسبات نتیجه بگیرید که حالا میشه از خیابون رد شد یا نه . اگر بیش از یه ماشین هم تو خیابون باشه که کار سخت تر هم میشه . . . .
اون وقت خدا این محاسبات را در یک چشم به هم زدن یا مدت کمتری برای ما می کنه و ما به صرف دیدن ماشین و خیابون می فهمیم باید رد شیم یا نه . . . .یعنی خدا بهمون چشمی داده که این محاسبات را راحت می کنه و ما اصلا فکر هم نمی کنیم . . .
گاهی می گم اگر برای کارهای دیگه مثلا همین مدیریت زنجیره عرضه یه همچین چشمی داشتیم دنیا چی می شد، آخه اصلش هم وجود همچین چشمیه یعنی همون علم لدنی و ما همچنان مشتاقیم بدونیم راه حصولش چیه . . . .
یکی از دوستامون چشماش را لیزر کرده دیگه عینک نمی زنه شماره چشمشون هم بالا بود یعنی میشه یه وقت بشه که ما هم چشم دلمون را خدا لیزر کنه و مجبور نباشیم عینک بزنیم . . .
توی یه خطبه از نهج البلاغه مطالب قشنگی بود . . . .البته نهج البلاغه همش عالیه . . .
طاعت و بندگی خدا را پوشش جان خویش سازید نه جامه ی پیکر خود، و در عمق جان فرمانبردار حق باشید نه فقط در ظاهر.
هر کس به دامن تقوا چنگ زند سختی هایی که بدو نزدیک گشته از وی دور گردد، اموری که بر کام وی تلخ گردیده شیرین شود، امواج فتنه هایی که گرداگردش را فرا گرفته از او فاصله گیرد، دشواری هایی که وی را به رنج انداخته برایش اسان شود، ابر کرامت که از بارش ایستاده بود بر وی ببارد، توسن رحمت که از وی رمیده بود به او روی آورد، چشمه سار نعمت که خشک گشته بود برایش روان گردد، و آسمان برکت که قطره قطره باریده بود سیل آسا ببارد. (قسمتی از خطبه 198)
ما هنوز در حمد خدا موندیم :)
و اون هم آیه ایاک نعبد و ایاک نستعین :)
امروز تو یک آیه دیگه خوندیم: یا ایها الذین امنوا کلوا من طیبات ما رزقناکم واشکروا لله ان کنتم ایاه تعبدون (آیه 172 بقره)
یعنی اگر راست می گید و فقط خدا را می پرستید از طیباتی که خدا نازل کرده بخورید و خدا را شکر کنید، البته تو آیه بعدش هم گوشت خوک و خون و آن چه را که نام خدا برش برده نشده را خدا حرم کرده . . . .این واژه های "ایاک و ایاه" توی دو تا آیه جالبه :)
حاج آقا خوش وقت هم درباره صراط مستقیم حرفای قشنگی زدن این که مستقیم از استقامت و پایداری می یاد . . .
یه آیه دیگه هم داریم واستعینوا بالصبر و الصلوه . . . .این هم قابل تأمله . . .
بهار که می شود تبارک الله احسن الخالقین را جور دیگری باید گفت . . .
بخواهی یا نخواهی، نسیم بهاری بر تو می وزد و صدای زیبای پرندگان گوشت را می نوازد و صدای شر شر آب، تمام هستی ات را تمام حال و احوالت را دگرگون می کند. . .
بخواهی یا نخواهی چشمه ی وجودت از نو می جوشد و خود به خود لجن هایش را پس می زند و زلال ترین آب ها را بدرقه ی نگاه های با اشتیاقت می کند. . .
بخواهی یا نخواهی تمام هستی سرود زندگی می خواند و تو مهمان طبیعت می شوی طبیعتی که تا چند روز پیش ملتمسانه دست های تهی خود را به سوی آسمان بلند کرده بود و با خالق خود از نیستیش می گفت . . .
بخواهی یا نخواهی خدا دستان تهی رو به آسمانشان را با شکوفه های زیبا می آراید که بار دیگر به طبیعت نشان دهد که ادعونی فستجب لکم . . . .
بخواهی یا نخواهی تمام احوال متحول می شود حتی حال تو و مگر می شود در جشن شادی و بخشش خدا بود و شاد نبود . . .
بخواهی یا نخواهی خدا مهربان ترین مهربانان است و با مهربانی خود قلب تو را نیز مهربان می کند و روح جریان می یابد در جان تو خواه زنده باشی یا مرده
بخواهی یا نخواهی خدا در بهار تو را نیز زنده می کند . . .
بخواهی یا نخواهی خدا رب توست و چه خوب ولایت تو را برعهده گرفته و حواسش هست، حواسش به همه چیز است حتی به هسته ی کوچک تا همیشه الکترون هایی باشند تا بگردند به دور هسته . . . .
مطمئن باش که خدا وقتی حواسش به هسته است به تو که خلیفه ی خدایی و جهان را برای تو آفریده بیشتر از همه حواسش هست . . . .
تو نیز به یاد خدا باش به یاد آفریننده ی هسته که در دل آن نیز محبتش را هویدا می کند . . . .:)
کم کم داره بهار میشه . . . :))
زمام امور دیشب از دستمون خارج شد . . . ولی الحمدلله میشه این جا حذف و اضافه کرد . . .
یه بازی کامپیوتری همه کامپیوترا دارن از اینایی که بمب داره اگه انتخابش کنی می بازی :) گاهی فکر می کنم زندگی ما هم همینه بعضی از قدم ها را که انتخاب می کنیم یه عالمه خونه دیگه هم واضح میشه ولی بعضی از قدما تنها خونه های محدودی را باز می کنه. توی هر قدم با یه ذره فکر کردن می تونی تشخیص بدی که خونه بمب داره و یا نه ولی نمی تونی بگی با قدم گذاشتن تو این خونه چقدر خونه ی دیگه قراره باز شه یعنی شاید درصد باز شدنش تنها بستگی به این داره که خدا چقدر کارت را بپذیره . . .
بعضیا خیلی تند تند قدم می ذارن و سرعت فکر کردنشون تنده بعضیا هم یواش یواش، آروم آروم راه می رن . . .
هرچند که فکر می کنی ولی هر قدمی که بر می داری، هم باید با بیم باشه و هم با امید . . .
فقط فرقش با دنیا اینه که اگه پات رو بمب بیاد دنیات و بازیت تموم نمی شه البته شاید گزینه شروع بازی نو را هم بشه با همون توبه و یا بازی دوباره بی توبه مثال زد . . .
ولی فضای بازی محدوده یعنی تعداد خاصی خونه داره مثه عمر ما ولی اینکه سرعت تو روی زود تموم شدنش و یا دیر تموم شدنش تأثیر داشته باشه را هم فقط خدا می دونه . . .
خلاصه بازیه دیگه . . .
قدیما فکر می کردیم آدم باید نماز بخونه تا کاراش درست بشه ولی حالا در کنار این می گیم هدف از خلقت شاید این باشه که آدم باید کارای درست بکنه تا بتونه نماز بخونه . . . .
این نماز گویا اسراری توش نهفته است اسراری که خیلی شگرف و بزرگه خیلی . . .
در پناه حق